😓😵تا چشمش به آن سر پرخون افتاد، ... مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد سید اصفهان و مسجد مروی تهران می فرمود: کاروان اسرا وارد کوفه شدند. خدا هیچ عزیزی را ذلیل نکند! خدا هیچ آبرومندی را شرمنده نکند!‌ زینب علیهاالسلام، دختر پادشاه است. شاهدخت است. پدرش، چهار سال سلطنت عراق و حجاز را داشته است. کوفه، پایتخت پدرش بوده است. خودش هم شاهدخت بوده است. از زنان بزرگ کشور بوده است. محترمات مخدّرات، نمی ‌توانستند ساده و عادی به خدمتش برسند. آن خانمی که این مقام را داشته است، حالا یک لا پیراهن پاره پاره دارد. آه آه! این را که گفتم، دروغ نگفتم! این‌ها، یک لا پیراهن بیشتر نداشتند! دشمنان هم آن قدر شلاق و تازیانه زده بودند که این پیراهن‌ ها پاره شده بود. یک لا پیراهن تنش است. وای! یک کلمه بگویم که علما نگویند چرا چنین مطلبی را گفتی؟! امام زمان علیه السلام در زیارت ناحیه می ‌گوید: «سُبِی‏ أَهْلُک‏ کالعَبِیدِ». این ‌ها را مثل غلامان و کنیزان، اسیر کردند! در همین شهری که پایتخت پدرش بوده است، به رسم اسیری، میان محمل، بی ‌روپوش، سر کوچه و بازار می ‌گردانند. واویلا! میان غوغای جمعیت، مردم از در و دیوار، به آن‌ ها نظاره دارند. امشب دلی نباشد که نشکند! چشمی نماند که خشک بماند! بی ‌بی متحیر شد. خدا! این چه روزگاری است؟ این چه اوضاع و احوالی است؟ سرش به زیر است. بی ‌بی از خجالت و شرم، سر به زیر افکنده است. نمی‌ دانم چه طور شد، یک وقت غوغایی بلند شد! شنیدند کسی قرآن می خواند: «أمْ حَسِبْتَ أنَّ أصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً» زینب علیهاالسلام میان محمل یک وقت صدای قرآن حسین علیه السلام را شنید. دید صدای حسینش می ‏آید. دو شب است صدای قرآن حسین علیه السلام را نشنیده است، امّا حالا می ‏بیند دارد قرآن می‏ خواند. بی ‌بی سرش را بیرون آورد ببیند چه خبر است؟ یا الله! همین ‌که سرش را از محمل بیرون آورد، سر برادر را بالای نیزه دید. یادم آمد از دو تا شعر جودی. فاطمه زهرا علیهاالسلام اشعار جودی را دوست دارد: تو به روی نیزه خوش به صوت قرآن مـن مـیـان مـحـمـل پنجه بر جبینم از اشاره من هر که فهمید گریه کند. من میان محمل، پنجه بر جبینم. زینب دستش را روی پیشانی و سر قرارداده است، کنایه از این‌که برادر! من باید با دستم صورتم را از نامحرم بپوشانم. یا بیا جلـو رو تا مرا نبینی یا بیا عقب رو تا تو را نبینم ای امان! از بعد از ظهر عاشورا که سر برادر را زیر خنجر شمر دیده است،‌ دیگر صورت برادر را ندیده است! یا الله! حالا چشمش به سر برادر می ‌افتد. ریش، پر خون و پر از خاکستر است. چشم‌ ها به طرف افق دوخته شده است. باد می ‌وزد و ریش پر خون را از این طرف به آن طرف تکان می ‌دهد. «و الریح تلعب به یمیناً و شمالاً» این عبارتی را که می ‌گویم، باید زن ‌ها بلند بنالند. همین که صورت مبارک برادر را به این حالت دید و چشمش به آن سر پرخون افتاد ، یک وقت سرش را عقب برد و چنان به چوبه محمل زد: «فَالْتَفَتَتْ زَینَبُ فَرَأَتْ رَأْسَ أَخِیهَا فَنَطَحَتْ جَبِینَهَا بِمُقَدَّمِ الْمَحْمِلِ حَتَّى رَأَینَا الدَّمَ یخْرُجُ مِنْ تَحْتِ قِنَاعِهَا» (بحارالأنوار، ج45، ص115). اللهمّ انّی اسئلک باسمک الاعظم الاعظم الاعظم، الاعزّ الاجلّ الاکرم، بموالینا المعصومین و ساداتنا الاطهرین، و بمولانا و سیدنا الحجّة المنتظر و امامنا الثانی عشر، با حال التجاء، ده مرتبه: یا اللهُ! به حق سر شکسته حضرت زینب علیهاالسلام فرج امام زمان ما را برسان (سخنرانی های مسجد سیّد اصفهان، ماه رمضان 1392 قمری، مجلس یازدهم/ سخنرانی های مسجد مروی، 1383 قمری، مجلس هشتم) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»