🌑😢 وقتی چشم من به صورت نحیف پدرم افتاد، یک حال انقلاب عجیبی پیدا کردم. بمیرم برای حسنین علیهماالسلام!
مرحوم آیت الله تولاّیی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد صاحب الزّمانی بیرجند در شب 21 ماه رمضان 1394 هجری می فرمود:
خدا رفتگان شما را رحمت کند. پدر من در سنه شانزده خورشیدی از دنیا رفت. یک ناخوشی چند روزی کشید یک اندازه ای لاغر شد، رنگش هم تغییر کرد و بعد از دنیا رفت. غسلش دادند و آوردند در صحن مطهّر حضرت رضا علیه السلام. سه چهار ساعت از غروب گذشته بود. آمدیم و رفتیم نشستیم تا قبر کنده شود که بعد بدن پدرم را دفن کنند. من کنار جنازه پدرم بودم. همینطور به یاد پدرم بودم و گریه می کردم تا وقتیکه جنازه را بردیم در کنار قبر و رویش را باز کردند. سر کفن را که باز کردند و چشم من به صورت نحیف پدرم که رنگش پریده است، افتاد، یک حال انقلاب عجیبی پیدا کردم، خیلی عجیب. باور کنید همانجا نزدیک بود از غصّه زیاد سکته کنم. بالاخره زیر بغل مرا گرفتند و منصرفم کردند. وقتی از آن حالت بیرون آمدم، به فکر افتادم بدنِ بابای من زخم نداشت، بدن بابای من خیلی هم از بین نرفته بود، یک قدری بر اثر پنج شش روز ناخوشی، لاغر شده بود و قدری رنگش پریده بود و لاغر شده بود. حالم منقلب شد. یادم آمد که این آقازاده ها، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام چه حالی داشتند؟ شما فکرش را بکنید الان بروید به خانه، خدایی نکرده ببینید یک چاقو خورده به بدن باباتون، خون ریخته روی ریشش، روی بدنش، حالش تغییر کرده، خاصّه چاقو زهر آلود هم بوده و رنگ بدن را تغییر داده است. شما چشمتان به آن چهره باباتون بیافتد، چه حالی پیدا می کنید؟ تازه شماها پسر هستید. اگر خواهرهای شما صورت باباشون را با آن حالت ببینند، چه حالتی پیدا می کنند؟ شما حساب آن را بکنید که بیست و هشت تا پسر و دختر، اینها دور تا دور نشستند و همه چشم هایشان به بدن غرقه به خون و مطهّر امیرالمومنین علیه السلام است. رنگ صورت علی علیه السلام زرد شده است، ریش مبارکش با پیراهنش پر خون شده است. امشب زهر به پای علی علیه السلام اثر کرده است، هی پاهایش را از شدّت درد، هی بلند می کند و هی دراز می کند. نگاه کردند این پای علی علیه السلام از شدت زخم قرمز شده است. ای وای، گاهی بی هوش می شود، و گاهی به هوش می آید. وقتی به هوش می آمد نگاه می کرد می دید دخترهایش دارند گریه می کنند. پسرها دارند اشک می ریزند. در همین موقع ها یک وقت دیدند چشم هایش را باز کرد صدا زد بچه ها خداحافظ. استودعکم الله، و الله خلیفتی علیکم. بچه ها همه تان را به خدا سپردم در همین بین یک وقت دیدند پا را به جانب قبله دراز کرد. بچه ها گریان و نالان بلند شدند، بچه ها همه جلو آمدند ببیند چه شده، همدیگر را نگاه کردند دیدند عرق مرگ بر صورت باباشان نشسته است. یک وقت دیدند بابا پلک هایش را بست. همین که نزدیک آمدند دیدند علی علیه السلام از دنیا رفت. وا علیاه! وا اماماه! وا شهیدا وا شهیدا!
(سخنرانی مسجد صاحب الزّمانی(خیرآباد نو) بیرجند، 1394 قمری، شب21 ماه رمضان)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»