نهاد پا در فرات، خواست لبی تر کند برای اهل حـــــــــرم، آب میسـر کند داغ عطش بر لبش هر طرفش دشمنی بــــاز در این مهلکه یاد بــــــرادر کـــــند تشنه لب داده جان بر لب دریای آب خجل از روی او گشته دل آفــــــتاب دست عباس چون جـــــــــــدا شد محشری در خـــــــــــــیمه ها شد * علم افتاده و نیست علمدار حسین، یا حسین علم افتاده و نیست دگر یار حسین، یا حسین * یک طرف دست یک طرف مشک دل پر از خــــون دیده پر اشــــک چو آمد از علقمه نوای ادرک اخا بگفت ای برادر زپــا فتادم بیــــــا رسید چون این نوا به گوش اهل حرم ز آب بگذشته و به لب همه این نـــــوا * علم افتاده و نیست علمدار حسین، یا حسین علم افتاده و نیست دگر یار حسین، یا حسین * یک طرف دست یک طرف مشک دل پر از خــــون دیده پر اشــــک ساقی لب تشنگان گرچه زتن داده دست پرده ظلمت درید بند ســـــتم را گسست داده سرو داده جــــــان در ره آزادگی بر دل حق باوران داغ غم او نشست سرخی خون او پشت ستم بشکند عاقبت خـــــــــــانه ظلم زِ بُن بر کند کربلا شد شور محشــر مرگ و نفرین بر ستمگر تمام هستی ام از آن زهرا(س)ست