* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت37 باد وحشیانه به جان موهایم می افتد و میان تارهایش چنگ می اندازد. پری مرا کمی توی خیابان ها می چرخاند و وارد پارکی می شویم. قدم زنان روی برگ های بی جان و زرد قدم می گذارم و همگام با پری از میان مردمی که برای تفریح آمده اند می گذریم. پری با صدایش مرا مخاطب خود می سازد. _رویا؟ _بله؟ گره روسری اش را می کشد تا محکم شود. به شاخه های درختان زل می زند و می گوید: _این اولین باری بود که شنیدم پیمان به جز من به کسی اعتماد داره. از تعریفش خوشم می آید و احساساتم را به سخره می گیرد. موهایم را با سر انگشتانم به عقب می رانم و همانطور که نگاهم به زمین است، لب می زنم: _خب حق داره... دور و زمون بدی شده. کسی که افراد سیاسی رو لو بده نونش تو روغنه! زیر چشمی نگاهم را تعقیب می کند: _تو که گفتی از سیاست چیزی نمیدونی. _در این حد سیاست نیست، نیازه آدمه! با همین حرف ها به هتل می رسیم. هنوز شیرینی حرف پری زیر زبانم آب نشده که همان طور که ژاکتش را روی تخت پرت می کند؛ برایم می گوید: _پیمان برای این که کیفتو بگیره داره تلاش میکنه. سازمان معتقده به محض دادن کیفت دیگه آتویی ازت ندارن. شاید نتونی حرفام رو خوب بفهمی اما واقعا دیگه کسی نیست که بشه بهش اعتماد کرد. برای همین یکم سخته کیفتو پس بگیره؛ اما پیمان از اون سرسخت هاست تازه کلی هم بهش اطمینان دارن. از نظر سازمان، پیمان با این کار داره سابقه اش رو خراب میکنه. چون رو چیزی دست گذاشته که برای سازمان نامفهومه. شاخک های کنجکاوی ام به سوی حرف های پری برمی گردد. _چی برای سازمان نامفهومه؟ _مورد اطمینان بودن یه دختر که توی خونواده‌ی اشرافی بزرگ شده. چندیت سال توی یه کشور دیگه بوده و حالا هم از اسرار سازمان سر در آورده. _خب اینایی که گفتی چه ربطی داره؟ مگه هر کی همچین شرایطی داشته باشه نمیتونه عضو بشه؟ پری لباس هایش را عوض می کند و روی تخت ولو می شود. _آره دیگه! افراد بیشتر سازمان از طبقه‌ی پایین جامعه هستن و برای برابری جلوی شاه مشت گره کردن. کسایی که قربانی این اختلاف طبقاتی باشن و تشنه‌ی انتقام! بعدشم کسی که خارج از ایران باشه معتقدن پایبندیش به آرمان های ناسیونالیست۱ کمه. اینا دلایل کمی برای سازمان نیست. کم کم با حرف های پری قانع می شوم و بیشتر به ارزش کاری که پیمان برایم انجام می دهد، پی می برم. کار از قند گذاشته و کارخانه‌ی قند در دلم آب می کنم! برای ناهار حسابی پری را تحویل می گیرم. عصر در کنار هم چای می نوشیم و پری کمی بیشتر پیمان می گوید. پسری که از کودکی در کنار درس خواندن مشغول به کار کردن در کوره‌ی آجر پزی بوده است‌. پیمان فکر می کرده است با درس خواندن می تواند باری جامعه و خانواده اش مفید باشد اما همین که پایش به دانشگاه باز می شود همه چیز را وارونه می بیند‌. پری ادامه می دهد او با پیمان دو سال خلاف سنی دارند. پیمان از طریق یکی از هم دانشگاهی هایش وارد خط مبارزه شده است‌. بعد ها پری متوجه کارهای مشکوکی از طرف پیمان می شود و سر از جیک و پوکش در می آورد. آنگاه است که او هم با سازمان آشنا می شود و باهم دانشگاه را رها می کنند. گاهی میان گفته های پری دلم برای پیمان می سوزد. تمام آن روز به یاد پیمان می گذرد بی آن که لحظه ای از یادش خسته شوم. صبح در حالی که پری به خواب عمیقی فرو رفته است از اتاق بیرون می زنم. بی مقصود در خیابان های اطراف هتل قدم برمی دارم‌. کاش می دانستم او به من حسی دارد، نمی توانم این حس را بپذیرم که من فقس مورد اعتمادش هستم. این حس عطش دوست داشتنش را درونم سرکوب نمی کند! اگر یک درصد هم می دانستم مرا دوست دارد قید پاریس را می زدم اما او تلاش می کند هر چه زودتر به پاریس برگردم و این بدجور مرا اذیت می کند. هر قدم را با خسرت برمی دارم تا به کافه ای می رسم. برای خوردن صبحانه وارد اش می شوم و صبحانه‌ی مختصری می خورم و به هتل برمی گردم. __ ۱. ناسیونالیسم، در تضاد با باور نوینی است که جهان‌میهنی(اینترناسیونالیسم) نام دارد و طرفدار یکی شدن همهٔ مرزها و از میان رفتن مفهوم امروز «کشور» است. ناسیونالیسم با ارائه و بنیان مفاهیمی مانند «عشق به میهن» یا «ملت‌پرستی» به جنگ با باورهای انترناسیونالیستی رفته و می‌کوشد کاستی‌های پدید آمده از کارشکنی‌های سیستم‌ها و اشخاص «جهان‌میهن» را برطرف سازد. به عبارت ساده تر به معنای عشق افراطی به کشور و زادگاه. ⭕️️کپے بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌