#کتاب_صوتی
#تیغ_و_مهتاب
#بخشی_از_کتاب_تیغ_و_مهتاب
شانه به شانهام میآمد. ناگهان ایستاد و گفت: نرویم بهتر است.برگشت. اما من ایستاده بودم. چند قدم نرفته،بازماند و گفت: برای درک حیلۀ دشمن باید با او همنشین شد. خوب است که برویم.تا
کنارم آمد و چند قدم پیش رفت. من اما، حرکت نکردم. باز ایستاد و گفت: دیدن روی نحس ابن هلال عبرتایی با آن طمطراق و ریشهای خزابی … من نمیآیم خودتان بروید.رو به عقب چرخید و چند قدم نرفته، متوقف شد. متفکرانه گفت: اگر ابن هلال تندی کند و به خشم بیایید چند شقهاش میکنید، بیایم که مانع شما شوم.آمرانه گفتم: حسین!چشم برویم.حرکت کردیم به سوی خانۀ ابن هلال که چندی از بزرگان و تجار شهر را دعوت کرده بود، از جمله ما را. باید در مجلس حاضر میشدیم وگرنه خصومت ما با او آشکار میشد که به صلاح دایرۀ وکالت نبود …
… اخمهای حسینبنروح درهم بود. تکهای نان برداشت. ناگهان عبرتایی با سروصدا جابجا شد و پای عریانش را بالا آورد و میان سفره گذاشت. پایی که تمیز نبود، کج و معوج شده و پر از پینه بود. صدای فرو دادن آب دهان حسینبنروح را شنیدم.لقمۀ نان را به میان مجمع انداخت و چهره درهم کشید. عبرتایی چند بار به پایش زد و گفت:.......
#کتاب_صوتی
#حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@haramqom_lib
https://eitaa.com/joinchat/2937520146C323b467cf1
پرتال کتابخانه
http://lib.amfm.ir/