💠 حضرت آیت الله
#قرهی (مد ظله العالی)
☀️ما طفل راهیم و باید تا آخر عمر دستمان را رها نکنیم و در پناهگاه بمانیم☀️
اولیاء خدا دو مطلب را برای در امان بودن ما بیان کردند:
1. انسان باید به حقیقت همیشه اعوذبالله بگوید و در پناهگاه باشد.
اگر یک لحظه سر را از پناهگاه بیرون بیاوری تا ببینی چه خبر است، شیطان تو را شکار میکند؛ چون شکارچی، خوب، ماهر و مجرّبی است. مگر من و شما چقدر عمر کردیم؟ 50 سال، 60 سال؟ 15 سال را که بچّه بودیم، در بقیّه عمر هم که روزی، 8-9 ساعت میخوابیم، ساعاتی را غذا میخوریم و ...، چقدر هوشیار بودیم؟! چقدر لحظاتی از عمرمان بوده که واقعاً به خودمان فکر کردیم که من چه کردم؟!
لذا اگر از پناهگاه، بیرون بیاییم، بلافاصله این شکارچی عجیب ما را میگیرد و میزند.
2. پناهگاه حقیقی، معصومین هستند. لذا باید به معصومین و بعد از آنها هم به تالیتلوان معصوم و اولیاء خدا اتّصال داشت و دست را از دست آنها جدا نکرد.
لذا به قول اولیاء خدا تا آخر عمر، با این که محاسنت سفید و کمرت خم شد، عمرت، نود یا صد سال شد و در حال رکوع راه میروی، آن موقع هم بگو من طفل هستم و دستت را از دست ولیّ خدا بیرون نیاور.
دیدید بچّهها در ابتدا خوب راه نمیروند، بعد از مدّتی به خوبی راه میروند، امّا بعد که پیر شدند باز هم راه رفتن برایش سخت است؟ این میخواهد به ما یاد بدهد که در آخر هم به همان طفولیّت برمیگردی، پس تو طفل راه هستی، مدّعی نباش که من نوجوان و جوان شدم. بگو: من همیشه طفل هستم و دستت را از دست ولیّ خدا بیرون نکش.
این خدعهی فکری است که انسان تصوّر کند من هم تاتی تاتی میتوانم راه بروم. فرمودند: اگر کسی اینگونه تصوّر کند، دستش را رها میکند و خودش میرود و گم میشود، این «ضللت عن دینی» همین است.
یکی از اولیاء خدا میفرمود: دیدید بچّهها گم میشوند، در ابتدا که تازه راه افتاده، ذوق دارد که خودش به تنهایی راه برود و فکر میکند که پدر و مادر همیشه در کنار او هستند، امّا یکباره سرش را برمیگرداند و میبیند که پدر و مادرش نیستند. یک لحظه دستش را در این شلوغ بازار خارج کرد، تمام شد.
فرمود: ما هم اینطور هستیم، یک لحظه دستمان را از دست ولیّ خدا خارج میکنیم و گم میشویم. منتها بچّهها خصوصیّت خوبی دارند و یک مقدار که راه میروند، برمیگردند و به عقب نگاه میکنند. ولی ما برنمیگردیم. یک موقعی به خودمان میآییم و میفهمیم که راستی راستی گم شدیم که دیگر عمرمان تمام شده و هیچ خبری نیست.
فکر میکردیم راه را بلد هستیم، دستمان را رها کردیم و گفتیم: من دیگر خودم بلد هستم، بچّهها گاهی عقب برمیگردند و تا میبینند پدر و مادرشان نیست، گریه میکنند. ما هم طفلیم، امّا تفاوتمان با آنها این هست که ما به عقب برنمیگردیم، فکر میکنیم بلد راه هستیم، لذا میرویم و زمانی که مرگ میرسد تازه میفهمیم گم شدیم. «ضللت عن دینی»، گمراه شدم. اگر اینطور شود، خیلی درد است.
🆔
@harfe_hesaab 🤔