#شهید عبدالحسین برونسی:
کنار یکی از زاغه های مهمات سخت
مشغول بودیم تو جعبه های مخصوص
مهمات می گذاشتیم و درشان را می بستیم
گرم کار یکدفعه چشمم افتاد
به یک خانم محجبه با چادری مشکی
داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت
توی جعبه ها، با خود گفتم:
حتما از این خانمهایی که میان جبهه!
اصلا حواسم به این نبود
که هیچ زنی را نمی گذارند
وارد آن منطقه بشود
به بچه ها نگاه کردم مشغول کارشان بودند
و بی تفاوت می رفتند و می آمدند
انگار آن خانم را نمی دیدند
قضیه عجیب برام سؤال شده بود
موضوع عادی به نظرم نمی رسید
کنجکاو شدم بفهم جریان چیست؟!
رفتم نزدیکتر تا رعایت ادب شده باشد
سینه ای صاف کرده
و خیلی با احتیاط گفتم:
خانم جایی که ما مردها هستیم
شما نباید زحمت بکشین
رویش به طرف من نبود
به تمام قد ایستاد و فرمود:
مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟
یک آن یاد امام حسین(؏) افتادم
و اشک توی چشمهام حلقه زد
خدا به من لطف کرد که
سریع موضوع را گرفتم
و فهمیدم جریان چیست
بی اختیار شده بودم
و نمی دانستم چه بگویم
خانم همانطور که رویشان آن طرف بود
فرمودند: هرکس یاور ما باشد
البته ما هم یاری اش می کنیم ..
_ کتاب خاک های نرم کوشک
#شهیدانه
🆔
@harfedelame