پادشاه فصل‌ها آمد 🔻 در تمام کردن این کتاب بین اهل خانه رقابت بود. کتاب زمین نرسیده، کسی بود که بردارد و از علامت خودش شروع به خواندن کند. این صحنه شاید اولین باری بود که رخ می‌داد، باوجود این‌که اهل من کتا‌ب خوانند. 🔸 هیچ وقت از خواندن کتاب خاطرات شهدا پشیمان نشدم. هیچ وقت نشد که بگویم، نه! اینجایش این طور است و بهمان. در کلام و ادبیات خانواده شهدا یک تحفه نابی است که مجذوبت می‌کند. یک‌جایی دلت گیر می‌کند به یک خاطره به یک واکنش عجیب، که تو را نهیب می‌زند و به خود می‌آورد. اگر نبود این نوشتن‌ها چطور حس مردی جوان با همه علایق را می‌توان فهمید که زن جوانش را می‌گذارد و می‌رود. رفتنی که شاید آمدنی نداشته‌باشد. اگر نبود این روایت‌ها، چطور می‌شد فهمید حال زن جوان را، یکی مثل فخری سادات را که با همه شور و علاقه پای در بند خانواده‌ می‌شود و یارش را می‌فرستد به وسط معرکه. اصلا من، من نوعی، چطور بفهمم که مقاومت هزینه دارد؟ گاهی این هزینه نبودن همسر است، بی‌پولی‌ست، بی‌کسی اما از همه بدتر است. فخری سادات اما بلد بود چطور عشق بورزد، حتی از پس سی چهل سالی که دیگر همسرش کنارش نیست. از کجا معلوم؟! بروید پاییز آمد را بخوانید. امتداد عشق را ببینید حتی با فراق. اصلا مگر قاعده عشق به وصال است؟ اگر آری چرا مجنون این‌قدر قرعه به نامش خورد و وقتی حرف عاشقیت است وسط میدان می‌آید؟ فخری عاشق بود، اصلا باید بگردی چیزی که لایق عشق است بیابی و فخری یافت. عشق هم بده بستان است، محبوب می‌دهی تا به محبوب واقعی برسی. 🖊فاطمه میری‌طایفه‌فرد @del_gooye @harfehesab114