انگشتر!
انگشتر شاهدیست که عمق ماجرا را روایت میکند و تو پا ب پای روایت بی صدای انگشتر میگریی و بزرگ میشوی...
روزی از دستان بریده میگوید...
روزی شدت ضربات خشمگین و شکستن،در دل تنهایی شب را روایت میکند....
روزی از صدای مهيب انفجار و پر کشیدن سردار....
و روزی از درد سوختن میگوید. سوختنی بی صدا در دور ترین نقطه وطن...!
سوختنی که هزاران حرف را بی آنکه بیان کند میگوید...!
سوختنی ک میگوید کسانی بودند در دل تاریخ که نشان دادند میشود
مسئول باشی اما خاکی ، مدیر باشی اما میز مدیریت خانه و کاشانه ات نباشد..!
رفت و آمد با بالگرد را ترجیح بدی تا لندکروز های میلیاردی و هواپیمای شخصی..!
اما باز متهم طعنه ها و کنایه های نقل و نباتی دهان گروهی مردم باشی، مردمی ک بویی از شرافت و معرفت را نبردند!
مردمانی همچون تاریخی که روزی در آن میگفتند مگر علی هم نماز میخواند!؟
و این تکرار تلخ تاریخ است...
_قلم رضوان_
✍دلنوشته ارسالی یکی از دخترای عزیزمون
#شهید_جمهور🥀
@harime_hawra