‌🖇♥﷽♥🖇 😃📖 🎀 در حیاط مدرسه قفل🔐 بود می دانستم کسی در مدرسه نیست ولی باز احتیاط کردیم تا مطمئن شویم. از دیوار مدرسه که به سمت مزارع کشاورزی بود رفتیم بالا و دوتایی پریدیم داخل حیاط.هیچ خبری نبود فراش ها در مدرسه را قفل کرده و رفته بودند خانه شان🏠 با احتیاط گشتی داخل حیاط زدیم و وقتی مطمئن شدیم جز ما کسی در مدرسه نیست رفتیم سمت در ورودی راهرو شیشه اش را شکستیم و در را باز کردیم و رفتیم تو. نمیدانستم اول از کجا شروع کنم از حجت پرسیدم:《 بریم توی کلاس ها ؟!》 گفت:《 بریم》 شکستن تمام قاب عکس های شاه که بالای تخته سیاه ها بود خیلی طول نکشید. حجت قلاب گرفت و من قاب عکس ها را از دیوار در آوردم و پرت کردن وسط کلاس. هر تکه از قاب عکس اعلی حضرت همایونی ! با کلی عزت و احترام ملوکانه یک طرف افتاد ! اگر قاب عکسی هم سالم مانده بود با پا لهش کردیم .یک تکه لاستیک از داخل نایلونی که همراهم بود درآوردم و کبریت🔥 کشیدم بهش. بعد وقتی شعله گرفت آن را گذاشتم زیر تخته سیاه تخته سیاه آرام آرام سوخت و دودش کلاس را برداشت موقع بیرون آمدن هم تا آنجا که جا داشت میز معلم ها و نیمکت ها را به هم زدیم.😂 وقت خیالمان راحت شد که هیچ کلاسی جا نمانده رفتیم دفتر آقای مالکی. اولین عکس شاه و تابلوی《خدا شاه میهن》 را پایین آوردیم و خورد کردیم بعد تمام قفسه ها و کشوهایش راباز کردیم واسناد ومدارکش راریختیم وسط اتاق وآتش زدیم. بعد هم سری میز و صندلی اش را وارونه کردیم به شیشه های اتاقش را شکستیم و رفتیم توی آبدارخانه .با حجت سری بساط سماور و چای آبدارچی مدرسه را هم حسابی به هم زدیم ودویدیم داخل حیاط👀 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛