✥ راوی✍️: شما در بستر بيمارى بوديد😔 رنگ رويتان زرد بود و دستهايتان هنوز مي‌لرزيد😭 فروغ نگاهتان رفته بود و دور چشمانتان به كبودى نشسته بود😭 از هماندم كه 🔥عمر🔥 در را بر پهلوى شما شكست و جان محسن را گرفت😭 و شما فرياد زديد: «چراااا؟؟؟» ‌✥