⛸چکمه🥾 نوشته‌ی یک مربی مهدکودک 😍😂 😂😂😂😂😂😂😂 چند سال پيش که در مهدكودكی با بچه‌های ٤ساله کار می‌کردم می‌خواستم چکمه‌های یه بچه‌ای رو پاش کنم، ولی چکمه‌ها به پای بچه نمی‌رفت. بعد از کلی فشار و خم و راست شدن، بچه رو بغل كردم و گذاشتم روی میز، بعد روی زمین... و بالأخره با هزار جابجایی و فشار چکمه‌ها رو پای بچه كردم و یه نفس راحت كشيدم که... هنوز آخیش گفتنم تموم نشده بود که بچه گفت: این چکمه‌ها لنگه به لنگه است! ناچار با هزار زور و این‌ور و اون‌ور شدن و در حالی که مواظب بودم که بچه نیفته تا بالأخره پوتین‌های تنگ رو یکی یکی از پای بچه در آوردم و باز با همان زحمت زیاد پوتین‌ها رو این بار دقیق و درست پای بچه كردم که لنگه به لنگه نباشه. در این لحظه بچه گفت: این پوتین‌ها مال من نیست! من با یه بازدم طولانی و سر تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبان گیرم شده، با خستگی تمام نگاهی به بچه انداختم و بهش گفتم: آخه چی بهت بگم؟ دوباره با زحمت بیشتر این پوتین‌های بسیار تنگ رو در آوردم. وقتی کار تمام شد از بچه پرسيدم: خوب، حالا پوتین‌های تو کدومه؟ بچه گفت: همین‌ها! این‌ها پوتین‌های برادرمه ولی مامانم گفته اشکالی نداره، می‌تونم پام کنم! من که دیگه خونم به جوش اومده بود، سعی كردم خونسردی خودم رو حفظ کنم و دوباره این پوتین‌هایی رو که به پای بچه نمی‌رفت به پای اون بکنم... . بعد از اتمام کار یک آه طولانی كشيدم و پرسيدم: خوب، حالا دستکش‌هات کجا هستند؟ توی جیبت که نیستن؟ بچه گفت: توی پوتین‌هام بودن دیگه😱😱😱😱😱😱😱😱 ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️