ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رنگ از روی ریحانه میپرد. امّحباب به من گفت که ریحانه با شنیدن این حرف، نزدیک بود بیهوش شود. با ناباوری میگوید:
«هاشم که قرار است با قنواء ازدواج کند. پس چطور به من علاقه دارد؟😳»
امّحباب به ریحانه اطمینان میدهد که تو
تنها و تنها به او علاقه داری و بس. ریحانه در حالی که از خوشحالی مثل گل انار، قرمز شده بوده،
اعتراف میکند که به تو علاقه دارد و تو همان جوانی هستی که او را در خواب دیده😉.
امّحباب آمد و با چشمان اشکبار، گفتوگوی خودش با ریحانه را برای من تعریف کرد.و......
#رویای_نیمه_شب
★᭄ꦿ↬
@hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•