خاطره‌ای از دمشق! سفر من به خارج از مرزهای ایران خلاصه می‌شود به سفری دانشجویی به ترکیه و سوریه در نوروز سال 79 که شرح آن را در جلد سوم خاطراتم تحت عنوان "گرگ و میش هوای خردادماه" آورده‌ام. در آن سفر دمشق در مقایسه با آنکارا و استانبول، شهری "عریان‌تر" به نظر می‌آمد. منظور اینکه برخی از زن‌های سوری، در پارچۀ مربوط به پوشش خود کمالِ "صرفه‌جویی" را به خرج داده بودند حال آنکه در آنکارا و استانبول زنان بی‌حجاب عمدتاً روسری نداشتند. با این همه، کوچکترین پرسش "مسئله‌دار" از نحوۀ رهبری حافظ اسد، مردم را بسیار می‌ترساند. در یک تاکسی به کمک دوستم با اشاره و کنایه از راننده پرسیدیم که نظرش در بارۀ اسد چیست؟ به جای جواب، دستش را به صورت چاقویی زیرگردنش پس و پیش برد که یعنی زبان به کام گیرید وگرنه خطر مرگ دارد! در دانشگاه دمشق هم وقتی همراهم از یک دانشجو پرسید؛ "اسد خادم یا خائن؟" دانشجوی بیچاره رنگ از رخش پرید و از جایش برخاست و وحشت‌زده به زبان انگلیسی چند بار پی در پی فریاد زد: !"Asad very strong" حافظ اسد در کار سیاست فردی نابغه بود، اما پسرش بشار از نبوغ پدر ارثی نبرده بود. با این حال پدر و پسر هر دو با مشت آهنین سوریه را اداره کردند و مشت آهنین هم اغلب سرانجامی مثل سرانجام بشار دارد. ahmadzeidabad