🔺ترسیدم از چشم خدا بیفتم! ▫️دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم): 💢جامعه المصطفی فراخوان جذب هیأت علمی داده بود. وقتی پیگیری کردم کردم، گفتند: این مرکز جذب خاص داره، و فقط افرادی که از همه لحاظ شناخته شده باشند قبول می شوند» و ادامه داد: «حضرت آقای اعرافی که ارادت خاصی به والد شما دارند. اگر ایشان شما را تأیید کنند، حتماً در میان مصاحبه شوندگان قرار خواهید گرفت». 🔹عصر که پدر تماس گرفته بودند و جویای حالم بودند،‌ عرض کردم اگر چند جمله ای بنویسید و مرا به آقای اعرافی معرفی کنید، هم من در لیست مصاحبه قرار می گیرم و هم شما از تنهایی درمی آیید. خیلی کوتاه گفتند: «چند جمله‌ای برایش می‌نویسم و قطع کردند!». 🌀چند روز بعد، با جامعه که تماس گرفتم،‌بله پدرتان متن بلند و بالایی هم نوشته،‌ خیلی مشتاق شدم که یک نسخه از آن را ببینم. برایم فرستادند. 🌱از ابتدا تا انتها خواندم. ضعف‌های حوزه را برشمرده بودند و نصایحی کاربردی کرده بودند؛‌بدون اینکه اشاره ای به من کرده باشند. 🔅کمی بعد، پدر تماس گرفت. با کنایه گفتم: «نامۀ شما را به آقای اعرافی خواندم. خجالتم دادید از بس که از من تعریف کرده بودید!» 💠جواب دادند: « با پدرت با کنایه صحبت نکن!» بعد ادامه دادند: «شنیدم آقای اعرافی گزینۀ اصلی مدیریت حوزه‌های علمیه است. دیدم فرصتی دست داده تا خیرخواهی کنم. ترسیدم از چشم خدا بیافتیم وقتی من برای رزق و روزیَت تصمیم بگیرم و خدا هم برکت را از زندگیمان خواهد برد».