بِســمِ رَبِ شُـــــہَداء وَ صِــدیقــین🥀
🌹 روایت زندگے شــھید مدافع حرمـ محسن حججے ، بھ قلم محمد علے جعفرے🌹
این داستان از زبان
#دایی_همسر_شهید
حوری موری ممنوع ❌
از نگاہ زھرا مختارپور…
***
از در کہ مےآمد داخل،صمیمانہ سلام مےکرد. من ھم با قربان صدقہ جواب سلامش را میدادم :« عزیزم،قربونت برم،فدات شم.» یک روز با فکرِ مشغول پاے ظرفشویے ایستادہ بودم. بدون ناز و قربان صدقہ جواب سلامش را دادم . از زھرا پرسیدہ بود :« امروز مامانت طوریش شدہ ؟ چرا بِہِم نگفت قربونت برم ؟» اگر وسطِ حال میگفت :« مامان خداحافظ» و منتظر جواب نمیماند، مےفہمیدم دعوایشان شدہ و قہر کردہ . زھرا مےنشست روے مبل گوشےاش را دست میگرفت. مےخندید کہ الان پیام میدھد. دو دقیقہ بعد صداے دیلینگ پیامش بلند مےشد:« بیام ببرمت بیرون ؟»
دخترم کہ باردار شد ، یکے از اتاق ھایمان را دادیم دستشان . میخواستم ھوایشان را داشتہ باشم . باصداے اذان صبح پا میشدم. میرفتم صدایش بزنم . می دیدم سر سجادہ اش نشستہ . ازکِے؟ نمی دانم. تا صبحآنہ آمادہ کنم ھنوز مشغول دعا خواندن بود . دلم بند بود. چند دفعہ سرک کشیدم. با چشم خودم دیدم کہ ھرروز حدیث کساء،دعاے عہد و زیارت عاشورا را مےخواند.
زمستان ھا داخل اتاقے کہ بخارے نداشت سجادہ از را پہن مےکرد .
#ادامہ_دارد…
✿ฺکانـــال🍃
#سمت خــدا✿ฺ
❥↷
eitaa.com/joinchat/227999768C8717e4fd20
✍➣
@havaliiekhoda ♥️📿