˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
بِســمِ رَبِ شُـــــہَداء وَ صِــدیقــین🥀 🌹 روایت زندگے شــھید مدافع حرمـ محسن حججے ، بھ قلم محمد ع
بِســمِ رَبِ شُـــــہَداء وَ صِــدیقــین🥀 🌹 روایت زندگے شــھید مدافع حرمـ محسن حججے ، بھ قلم محمد علے جعفرے🌹 "از زبان پدر شهید محمد رضا حججی" محسن راهنمایی بود که با یکی از دوستانش به نام همتی ها از طرف موسسه شهید کاظمی رفت اردوی راهیان نور. وقتی برگشت، گفت:می خوام برم موسسه. تازه از اردو امده بود ودست هایش هم ریخته بیرون. چون شناختی نداشتم قبول نکردم. گفتم ببین یه اردو رفتی ناراحتی پوستی گرفتی. نمی خواد بری بشین سر درسِت. تا اینکه یک شب امد دیدم در خانه با پسر ریط نقش مودب وترو تمیزی ایستاده است به صحبت کردن. بهشان گفتم بیاید توی خونه حرف بزنید اصلااز ایستادن دم در خونه خوشم نمی امد. همتی هارا که دیدم وبا کارشان اشنا شذم وخیالم راحت شد. حتی مدتی بچه های موسسه جانداشتند اتاق بالارا سفید کردم برق کشیدم ودادم دستشان. به نظرم نقطه شروع تحول محسن از همینجا بود. دوست داشتم فعالیت فرهنگی بکند خودش هم جسور بود. توی انجمن های دانش اموزی عضو میشد. گاهی پیگیر یک مسئله میشد وپایش کشیده می شد به اموزش وپروش. از ان طرف در درس های حفظی هم خیلی قوی بود. موقع انتخاب رشته مدیر مدرسشان خیلی اصرار کرد برود دبیرستان صدرا که وابسته به سازمان تبلیغات بود؛ ولی محسن پایش را کردتوی یه کفش که می خواهد برود رشته برق. برق را به خاطر دوستشحسین موسی عرب. انتخاب کرد. من خیلیدوست داشتم برود صدرا. می گفتم از لحاظ اعتقادی برات خوبه هم پس فردا یک وکیل خوب میشی امادیدم دوست نداردپی اش را نگرفتم با موسی عرب کار میکردند.... .. ✿ฺکانـــال🍃 خــدا✿ฺ ‌❥↷eitaa.com/joinchat/227999768C8717e4fd20 ✍➣ @havaliiekhoda ♥️📿