بِســمِ رَبِ شُـــــہَداء وَ صِــدیقــین🥀
🌹 روایت زندگے شــھید مدافع حرمـ محسن حججے ، بھ قلم محمد علے جعفرے🌹
"از زبان مادر بزرگ شهید "
چه بگویم از سرنوشت این بچه ؟!
را نمی بردم که این طوری میشود. نوه زیاد داشتم یکی از یکی دوست داشتنی تر ؛اما محسن از اول دوست بداری بود.و محبتش خیلی به دلمان افتاده بود. نوه سومم بود. شیطنت هایش خیلی نبود. دستش شکسته بود با چرخ خورده بود زمین. گفته بود:((حالا واسم کمپوت میارن.))بر عکس ؛ ماها برایش کمپوت نبردیم. یک بار هم رفته بودنوشابه بخرد، افتاده بود وشیشه ی نوشابه شکسته بود و رفته بود توی ابرویش وبخیه خورده بود. بلا زیاد سرش می امد. مادرش هم کم دل بود مادر محسن ؛ دختر بزرگم است. دخترهای دیگرم می گویند مثال حج امنه است. حج امنه،خاله ام،صبح می نشست سر قران خواندن. ظهر ناهار میخورد ودوباره مینشست. کار نداشت. بچه وبار هم نداشت. قران را به یک روز ختم میکرد. حالا نقل دخترمن است. ختم قران که می گذاریم یک وقت شش جزء را پشت سرهم میخواند و نمیگوید خسته شدم . خیلی هم صادق و دست و دلباز است. توی فامیل اگر کسی حاجتی داشته باشد زنگ ......
✿ฺکانـــال🍃
#سمت خــدا✿ฺ
❥↷
eitaa.com/joinchat/227999768C8717e4fd20
✍➣
@havaliiekhoda ♥️📿