قبل از خواب به مادرم حضرت زهرا(س) متوسل شدم. گفتم: « مادر جان ، بیا و آبروی مرا بخر!» بعد هم طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم. نیمه شب بود که برای نماز شب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و تنها انگشتر(انگشتری دیگر) را روی آن گذاشته بودم.
موقع برخاستن مفاتیح را برداشتم و به بیرون اتاق رفتم. وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. قبل از نماز به سمت مفاتیح رفتم تا انگشترم را در دست کنم. 🙂
یکباره و با تعجب دیدم که دو انگشتر روی مفاتیح است!!😳😭
وقتی با تعجب دیدم انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت! 😔😭😍
با همان نگینی که گوشهاش پریده بود، نمیدانی چه حالی داشتم.😍❤️💚😭
پایان💚
خاطره از: شهید بزرگوار سید مجتبی علمدار💚
راوی:جناب اقای مجید کریمی از دوستان آقا سید مجتبی علمدار❤️