کانال ماه تابان
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان نیمه شبی در حلّه 《اثر مظفر سالاری قسمت هفدهم ....... ابو
اووس او را به جراحان حلّه و بغداد نشان داد؛ آنها گفتند که نمی شود برایش کاری کرد. در آن وضعیت، اسماعیل هرقلی دریافت که مداوا و نجات جانش تنها به دست خداست و بس. به جای بازگشت به حلّه، به سامرا می رود و با چنان معرفت و همتی، امام زمان(عج) را در درگاه الهی واسطه قرار می دهد و ایشان نیز سرانجام با اذن خداوند به کمکش می شتابند. از کنار کاروان کوچکی از شتران گذشتیم. نفس های صدادار ابوراجح، رشته صحبتش را مرتب قطع می کرد. --- اگر دقت کرده باشی، می بینی که شفای اسماعیل هرقلی، تنها یک مسئله شخصی و خصوصی نیست. بسیاری از مردم با دیدن آن معجزه، به پیروان امام زمان (عج) پیوستند و برای شیعیان هم قوت قلبی شد که فکر نکنند امامشان آنها را فراموش کرده است. دشمنان شیعه، هر از گاهی ما را ملامت می کنند که شما اگر امام و پیشوایی دارید و زنده است چرا به فکرتان نیست و کمکتان نمی کند. معجزه های غیر قابل تردیدی مثل شفا یافتن اسماعیل هرقلی، جواب دندان شکنی است به یاوه های آنان. دست ابوراجح را گرفتم. مجبور شد بایستد. گفتم: من طبق قولی که داده ام باید به دارالحکومه بروم. قنواء بدون شک اسب ها را آماده کرده و منتظر من است. اگر چنین قولی به او نمی دادم نمی توانستم به سیاهچال بروم. ابوراجح پیشانی ام را بوسید و گفت: اگر پرهیزکار باشی، خدا به تو کمک می کند. من پس از انجام کاری که در پیش دارم، به مقام امام زمان(عج) می روم و برای تو دعا می کنم. امیدوارم با دعا و عنایت آن حضرت، تو نیز به مقصودت برسی و کامیاب شوی! به سوی دارالحکومه که می رفتم در پوست خود نمی گنجیدم. دلم می خواست روزهایی که بین من و جمعه، فاصله ایجاد کرده بودند، هرچه زودتر بگذرند و مرا با جمعه تنها بگذارند......... پایان قسمت هفدهم........ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸