#پارت 45
#رمان #_تنهایی_های_من
هر دوشون میدونن من در عین با احساس بودن میتونم احساسمو خفه کنم هر دوشون میدونن من استاد بی احساسیم. یا نه شاید یادشون رفته
پس یادشون میندازم
من باران شکست خورده این دنیا میشم باران مغرور قدیم میدونن مغرور نیستم ولی وای به روزی که بخوام غرورمو نشون بدم ، زمینو با غرورم میلرزونم با غرور مضاعف و بی خیالی میرم سمت معشوقه آقا
وایمیسم
نگام میکنه
نگاش میکنم به یاد قدیما، شروع میکنم
نمیدونم چرا حرفام خالی از هر حسیه .
من:اومدم ازدواجتو تبریک بگم دوست قدیمی
مکث میکنم
ادامه میدم:امیدوارم خوشبخت بشی خانومی
چرا تو هر جملم یه سکوتی هست؟
من:هه ولی مطمئن نباش،
...
من:تو رو خرابه زندگی یکی دیگه زدگیتو ساختی
بازم مکث
و بازم ادامه: نمیخوام بگم نفرینو و دل شکسته و اینا نه
مکث مکث و مکث
من:اما زیر بنای زندگیت یه زندگی خراب شدس هر دیقه احتمال خرابتر شدن زیر بنای زندگیت وجود داره. با سردی نگاش میکنم
بر میگیردم سمت امیر
با همون آرامش که از درون غوغا است
من:خیلی خوشحالم که دارم از زندگیم شوتت میکنم بیرون
امیر:خیانتتو فراموش کردی؟
میخندم و میگم:بابا لوطی تو چی میگی که رفتی با دوستم ازدواج کردی
امیر:مطمئن باش طلاقت میدم
ادامه دارد...
ڪآناڷ
#همسرداری حــۏاے آدݦ
❤️
@havayeadam 💚