💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت 48 #رمان #_تنهایی_های_من چشمامو میمالونم و به روزایی که داشتم طلاق میگرفتم فکر میکنم: ( "امی
49 (زمان حال) تنها شرکت کامپیوتر تهران رو که مونده ، هم میرم ولی میدونم قبولم نمیکنه بزرگترین شرکت کامپیوتریو چه به من؟ ولی تیریه تو تاریکی خدا رو چه دیدی شاید معجزه بزرگش این باشه .شایدم باز بخواد به منه کوچیک بزرگیشو نشون بده. میرم داخل وقتی منشی رو میبینم و بهش میگم برای کار اومدم و از این چرتا و پرتا و اون میگه باید منتظر باشی و از این خزعبلات . حدود نیم ساعت یک ساعتی اونجا میشینیم تا جناب مدیر عامل تشریف بیارن خبرش بیاد. تو حال و هوای خودم بودم که سایه کسی رو حس کردم سرمو که بلند کردم چشام شد ده تا این اینجا چیکار میکنه؟ هه زمزمشو میشنوم:باران حوصله این یکیو رو دیگه واقعا ندارم رو به منشی میگم:ببخشید مدیر عاملتون تشریف نمییارن؟ خدایا این غم چیه تو چشمام ؟ آن که رفت به حرمت رفتنش دیگر راهی برای بازگشت ندارد. حالا کی خواست برگرده چرا جو میدم. چرا باز دلم هواشو کرد هوای این مرد نالوطی را .چرا در اطراف من پر است از نالوطی ها طاها و مجد....و اینک این منشی: خانم ایشون مدیر عامل هستن اینبار این من هستم که تعجب میکنم. این؟ مگر انسان ها قدرت مدیرت را ندارند؟ این فرد فقط حیوان است با پوشش انسان اگر الان برم نمیشه. چرا خدایا؟ چی خواستم ازت؟ میدونی چقدر طول کشید تا فراموشش کنم؟ باز هم با چشمانش میخندد اصلا این مرد هر روز و هر ساعت باید به من بخندد برای خریتم برای ساده بودنم باید به من بخندد باید..... مگر بی زبان تر از من هم هست؟ نامرد: بفرمایید داخل خانوم اگر اینک فرار کنم چه میشود؟ چه کسی ناراحت میشود؟اصلا عالم و آدم ناراحت بشوند به درک. آخ نگاه بگیر لعنتی از چشمانم چشمانت را بیرون بکش هنوز هم نمیتوانم در برابر تو خوددار باشم "عشق اول چون جای واکسن بچگی هاست خوب میشود اما جایش برای همیشه میماند" چرا ما زن ها اینگونه عاشق هستیم؟ چرا؟ چرا من الان در اتاق مرد روبرویم هستم؟ مردی که قول بودن را به تمام لحظاتم را داده بود مردی که از مرد بودن فقط زور و بازو را میدانست مردی که نامزدم بود عشقم بود عشق اولم قبل از امیر ادامه دارد... ڪآناڷ حــۏاے آدݦ ❤️ @havayeadam 💚