یک شهید، یک خاطره سیمرغ سپاه مریم عرفانیان شوهر خواهرم مریض بود و حسن می‌خواست قبل از این‌که به منطقه برود به او سری بزند. با هم راه افتادیم. در بین راه ماشین سپاه را گذاشت و ماشین خودش را برداشت. گفتم: «در این برف ماشینت گیر می‌کنه.» گفت: «خوب، چاره چیه؟» گفتم: «بهتر بود سیمرغ سپاه رو برمی‌داشتی، من پول بنزینش رو می‌دادم.» گفت: «برفرض که هزینه‌ش رو می‌دادی استهلاکش رو چکار می‌کردی؟» آن شب وقتی به مقصد رسیدیم حسن نتوانست ماشین را خاموش کند، چون می‌ترسید در آن برف و کولاک یخ بزند و روشن نشود؛ اما حاضر نشد از بیت‌المال استفاده کند. بر اساس خاطره‌ای از شهید: حسن انفرادی حسن‌آباد راوی: على انفرادی، برادر شهید