مدح حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
فاطمه یک آسمان ادراک بود
فاطمه خورشید روی خاک بود
قلب حق در سینۀ او
می تپید
از سر انگشتش نجابت
می چکید
چشم زمزم از غمش نمناک بود
دامنش از آب کوثر پاک بود
آسمانی بود صاف و بی کران
قصه گویی بود در شهر کران
دستهایش خوابگاه پینه بود
قلب پاکش قتلگاه کینه بود
خاک پایش آبروی خاکیان
آستـانش معبـد افـلاکیان
صالحات باقیاتش مستمر
بذل و جودش همچو قبرش مستتر
ماه در پیشانی او خانه داشت
شمع رویش یک جنان پروانه داشت
تار گیسویش کمند شیر بود
فاتح خیبر در آن زنجیر بود
خانه اش در سادگی ممتاز بود
هر چه در آن خانه بود اعجاز بود
لاله زار لاله هـای ناز بود
در به روی مستمندان باز بود
گرچه یک زن با هزاران درد بود
زن مگو او یکتنه صد مرد بود
در مصاف دشمنان نستوه بود
پشت حیدر او مثال کوه بود
هیچ میدانی چرا آن بت پرست
مست بیرحمانه پهلویش شکست
جرم او برگشتن از ایمان نبود
جرم او سرپیچی از قرآن نبود
جرم او در فکر دشمن کم نبود
جرم او این بود قدّش خم نبود
جرم او این بود ناسالم نبود
جرم او این بود که مجرم نبود
گفت من از حق حمایت می کنم
از غدیر خم حراست می کنم
من طرفدار حقیقیت خواهیم
تشنۀ جام رسول اللهیم
من به دنیا مجتبا آورده ام
کربلا در بطن خود پرورده ام
ای حسادت پیشه گان برده خو
سست پیمانان رذل و کینه جو
همسرم حیدر عدالت گستر است
رهنمای امت پیغمبر است
بازوانش قلعه امنیت است
بندبند پیکرش از غیرت است
خانه اش منزلگه اغیار نیست
کعبه جای عقرب جرار نیست
این حقیقت همچو کوکب منجلی است
بعد پیغمبر فقط حق با علی است
ای قلم اینک دگر وقت عزاست
فاطمه تا گفت حق با مرتضاست
آنچنان زد با لگد بر طاق دَر
پشت دَر با محسنش زد بال و پر
سنگ ، کاری را که با آئینه کرد
میخ در آن کار را با سینه کرد
سینه دفتر شد قلم مسمار در
منتشر شد داستانی معتبر
صد هزار افسوس زهرا خسته بود
دست حیدر را پیمبـر بسته بود
دست خیبر گیراو گر باز بود
سر ز نامردان یثرب می ربود
گر پیمبر دست او را می گسست
گردن نحس عمر را می شکست
لاله اش خونین به روی خاک بود
سینۀ غیرت از غم چاک بود
زینب و کلثوم بر سر می زدند
بوسه بر پاهای مادر می زدند
خانه را برهم کشاکش کرده بود
مجتبی در گوشه ای غش کرده بود
یک پسر گویا ولی جان داده بود
روی پاهای پدر افتاده بود
صورتش را حوض کوثر کرده بود
اشک چشمش خاک را تر کرده بود
مرتضا خم شد به حال شورو شین
گفت بابابت فدایت یا حسین
این محن یک قطره از دریای توست
گوشه ای از روز عاشورای توست
خیمه هایت رقص آتش می کنند
دخترانت تشنه لب غش می کنند
سینۀ زهرا و میخ در کجا
دستهای زینب و خنجر کجا
دستهای بستۀ حیدر کجا
پنجۀ عباس نام آور کجا
لالۀ پاییزی پرپر کجا
حلق مذبوح علی اصغر کجا
قدر این درگه بدان غفاریا
نعمتش را تاکند افزون خدا
چون نمک خوردی نمک گیرش شدی
مبتلای بند زنجیرش شدی
او تو را از غم رهایی می دهد
با وصالش آشنایی می دهد
✍منکلام:اشجع الشعرا استادحاج حسین غفاری اردبیلی
🔴کانال رسمی عاشقان حضرت زینب«س»
https://eitaa.com/hazratehzeynab