🥀از سوى ديگر مشاهده مى کنيم که در جهان خلقت روزى هاى بسيار گران بها و ضرورى براى زندگى انسان به طور فراوان به مقتضاى رحمانيّت خداوند به همه انسان ها اعم از مؤمن و کافر ارزانى داشته شده همچون نور خورشيد، برکات زمين، باران و اکسيژن هوا که زندگى بدون آن غير ممکن است. اينها همه روزى هايى هستند که به سراغ انسان مى آيند، هرچند او به سراغش نرود. قرآن مجيد نيز مى فرمايد: «(وَفِى السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَما تُوعَدُونَ); و روزى شما در آسمان است و نيز آنچه شما وعده داده مى شويد».(4) نيز مى فرمايد: «(وَما أَنْزَلَ اللهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِّزْق فَأَحْيا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها); از آيات و نشانه هاى خدا رزقى (بارانى) است که از آسمان براى شما نازل مى کند و بوسيله آن زمين را بعد از مردنش حيات مى بخشد».(5) گرچه اين آيه به قراينى موجود در آن، تنها ناظر به دانه هاى حيات بخش باران است; ولى آيه قبل مفهوم گسترده ترى دارد که شامل نور آفتاب که منبع هرگونه حرکت در روى کره زمين است و هوا که مايه حيات همه موجودات زنده است نيز مى شود. در تاريخ پيشينيان، گاه داستان ها از حوادثى پرده برمى دارد که مصداق زنده روزى هايى است که به دنبال انسان مى آيد بى آنکه او بخواهد. از جمله داستانى که ابن ابى الحديد در شرح اين جمله از عماد الدوله (از سلاطين آل بويه) نقل مى کند و آن زمانى بود که عماد الدوله وارد شيراز شد و ابن ياقوت را که بر آن حکومت مى کرد مجبور به فرار نمود. اين در حالى بود که وضع مالى عماد الدوله بسيار بد بود. هنگامى که از بيابان مى گذشت يکى از پاهاى اسب او ناگهان در زمين فرو رفت. ناچار شد از اسب پياده شود. غلامان به کمک او آمدند و او را نجات دادند. ناگاه ديدند در آنجا نقب وسيعى است. عماد الدوله دستور داد آن را حفر کنند. ناگهان انبار عظيم و ذخاير پرقيمتى را که مربوط به ابن ياقوت بود در آنجا يافتند. روز ديگرى در همان شهر استراحت کرده بود و به پشت خوابيده بود همان خانه اى که قبلاً ابن ياقوت در آن ساکن بود. ناگهان مارى را بر فراز سقف مشاهده کرد. به غلامان گفت بالا برويد و مار را بکشيد. مار فرار کرد و در لابه لاى چوب هاى سقف پنهان شد. عماد الدوله دستور داد چوب ها را بشکنيد و مار را بيرون بياوريد و بکشيد. هنگامى که چوب ها را شکستند ديدند بيش از پنجاه هزار دينار در آنجا ذخيره و جاسازى شده است. در حادثه ديگرى، نياز به دوختن لباسى داشت، گفتند: در اينجا خياط ماهرى است که پيش از اين لباس هاى ابن ياقوت را او مى دوخت و او مردى است باايمان و اهل خير. تنها اشکال او اين است که کر است و چيزى نمى شنود (اما مى تواند سخن بگويد) عماد الدوله دستور داد او را احضار کردند; ولى او بسيار متوحش و ترسان بود هنگامى که نزد عماد الدوله حاضر شد به او گفت: من مى خواهم لباسى اين گونه و آن گونه براى من بدوزى. (خياط چون کر بود نفهميد و ذهنش به مسأله ديگرى منتقل شد، لذا) خياط لرزيد و با صدايى لرزان گفت: به خدا سوگند اى مولاى من ابن ياقوت بيش از چهار صندوق در نزد من امانت نداشت اگر دشمنان من چيزى غير از اين بگويند باور نکن. عمادالدوله تعجب کرد و دستور داد صندوق ها را حاضر کنند. ديد تمام آنها مملوّ از طلا و زينت آلات و جواهرات است که همه تعلق به ابن ياقوت داشته و او به عنوان غنيمت آنها را تصاحب کرد.(6)🥀 5️⃣ ✿[ @hazrateshah ]✿ 🥀🥀🥀🖤🖤🥀🥀🥀