*🇮🇷قائم مقام لشکر. صبح خواستم به بازار بروم درب خانه را که باز کردم با صحنه عجیبی روبرو شدم پسرم جلوی در خانه نشسته و به دیوار تکیه داده بود و درحالی که ساکش را روی زانوهایش گذاشته و سرش را روی آن قرار داده و خوابیده بود. از دیدن این صحنه یک خوردم بعد از ماهها از منطقه آمده بود بیدارش کردم و سرش را در آغوش گرفته و بی اختیار گریستم بعد از اینکه به خودم مسلط شدم گفتم مادر جان چرا پشت در خوابیده ای چرا در نزدی و به خانه نیامدی خندید و گفت: ساعت ۲ نصف شب رسیدم چراغها خاموش بودند حدس زدم باید خواب باشید کلید نداشتم دلم نیامد که از خواب بیدارتون کنم پشت در نشستم و از خستگی خوابم برد .این حرف را که زد باز بغض گلویم را فشردو دوباره او را در آغوش گرفتم و گفتم تو با این دل نازکت چطور در جبهه با دشمن میجنگی؟با دست اشکهایم را پاک کرد و گفت: جنگ! من نمیجنگم فقط برای رزمنده ها چایی میریزم، ظرف ها و لباسهایشان را می شویم؛ من انجا کاره ای نیستم فقط سیاهی لشکرم .او قائم مقام اطلاعات عملیات لشکر ۲۱ امام رضا(ع) بود ... کتاب زندگی به سبک شهدا، ناصر کاوه 👈راوی: مادر شهید، محمدرضا پیله وران
https://eitaa.com/hazratzahrah/5974