🔆سر بچه اى در بيابان بى آب و علف ابراهيم پسر ادهم و فتح موصلى هر دو نقل مى كنند: در بيابان همراه قافله مى رفتم ، احتياجى برايم پيش آمد از قافله دور شدم ناگهان ديدم پسر بچه اى مى رود، گفتم : سبحان الله ! در بيابان بى آب و علف اين پسرك چه مى كند! نزديك او رفته سلام كردم ، جواب داد. گفتم : كجا مى رويد! گفت : به زيارت خانه خدا. گفتم : عزيزم تو كوچك هستى زيارت خانه خدا هنوز بر شما واجب نشده . گفت : نديده اى كودكان كوچكتر از من مرده اند؟ گفتم : پس توشه و مركب سواريت كو؟ گفت : توشه ام تقوا و سواريم پاهاى من است و با همين توشه و سوارى به نزد مولاى خود مى روم . گفتم : من هيچگونه غذايى با تو نمى بينم ؟ پرسيد: پير مرد! آيا درست است كسى تو را دعوت كند و تو از خانه غذاى خودت را به خانه او ببرى ؟ در پاسخ گفتم : نه . گفت : كسى كه مرا به خانه اش دعوت كرده او آب و نانم را خواهد داد. گفتم : پاى بردار عجله كن ! تا به قافله برسى . گفت : بر من لازم است سعى و كوشش كنم و بر اوست مرا برساند، نشنيده اى خداوند مى فرمايد: (الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين ) : آنان كه در راه ما كوشش مى كنند ما هدايتشان مى كنيم . خداوند با نيكى كنندگان است . در اين وقت كه من با او صحبت مى كردم جوان خوش سيما با لباس سفيد پيش آمد، بر آن پسر سلام كرد و او را به آغوش كشيد. من روى به آن جوان كرده گفتم : تو را به آن خدايى كه اين اخلاق زيبا و آراستگى ظاهرى را به تو داده اين پسر كيست ؟ در پاسخ گفت : مگر او را نمى شناسى ؟ او زين العابدين على بن ابى طالب است . سپس روى به حضرت نموده گفتم : شما را به حق آباء گرامت سوگند مى دهم بگو كه اين بيابان خشك را چگونه بدون آذوقه طى مى كنى ؟ فرمود: من آذوقه همراه دارم و آذوقه ام چهار چيز است : 1. من تمام دنيا را در اختيار خدا و ملك او مى دانم . 2. همه را بنده و جيره خوار او مى دانم . 3. وسائل زندگى و روزى را در دست خدا مى دانم . 4.قضا و قدر او را در همه چيز نافذ و جارى مى دانم . گفتم : چه زاد و توشه خوبى است ، شما با همين زاد و توشه بيابانهاى آخرت را به خوبى طى مى كنى چه رسد به بيابانهاى دنيا. 📚بحار الانوار : ج 46، ص 38. ┄┅┅❅🌕🌑🌕❅┅┅┄ 🌑 🌕 🌑🌕 🌕🌑🌕 🌑🌕🌑🌕🌑🌕