اقلاً دعا کنید دق کنم!
از آن روز که قبل از عملیات بدر، در ساختمان گردان میثم در پادگان دوکوهه، این عکس را میان شما انداختم، 35 سال گذشت.
می فهمید؟
یعنی:
35 سال
12775 روز
306600 ساعت
18396000 دقیقه
1103760000 ثانیه
شما رفتید
من هم رفتم
شما به آغوش خدا
من به آغوش دنیا
شما پیش رفیق
من پیش نارفیق
شما از جزیره مجنون صعود کردید
من در شهر گناهان کبیره سقوط کردم
شما سبکبال به آسمان پرواز کردید
من محکم به زمین گرم خوردم
کافیه یا باز هم ریز بشم؟
می دونید چرا این قدر توی زمان ریز میشم؟
می خوام شما بهم بگین:
هر ثانیه خون دل خوردن، و دوباره به زندگی برگشتن
هر ثانیه سوختن، و دوباره ساختن
هر ثانیه دق کردن و دوباره از نو زنده شدن
فقط به امید وصل، دیدار، عشق، دوست، خدا، هر چی که اسمش رو می ذارید
توی اون دنیا چه جوری محاسبه میشه؟!
مگه میشه 1103760000 ثانیه سوختن این دنیا، با یک ثانیه لذت وصل شما با خدا، یکی نباشه؟!
حالا که رفتید اون جا و پشت سرتون رو هم نگاه نمی کنید، خوب گوش کنید:
مصطفی پیغام و پسغام داده، شما چی؟
بَسّمه دیگه
وگرنه تا دنیا دنیاست
به پاتون
به یادتون
به راهتون
به عشقتون
می سوزم
زار می زنم
خون دل می خورم
سرتون داد می زنم
به دست و پاتون می افتم
سنگ قبرتون رو لیس می زنم
خاک مزارتون رو به چشمام می کشم
باهاتون قهر می کنم
منّت همتون رو می کشم
به دادم برسید
وگرنه
به فنا میرم
بد می میرم
غرق میشم
هم توی دنیا
هم توی گناه
تنها جون میدم
نیست میشم
خاک میشم
فراموش میشم
از خاطر خودتون
و خداتون
پس:
اقلاً دعا کنید دق کنم!
که باورم بشه حواستون بهم هست.
رفیق هم رفیقای قدیم!
وامانده جامانده
حمید داودآبادی
بهمن 1398
در آستانه سالگرد عملیات بدر