🌷🌷خاطره ای از مرحوم علی همدانیان اهل اصفهان ...صاحب چندین کارخانه نساجی و.......
🔈این خاطره مربوط به دهه ۳۰ می باشد....و اقای حیدری کلیشادی نقل کردند ......
🔹 یک روز بعد از اتمام کار در کارخانه نساجی بافناز اصفهان....که کارگران مشغول خارج شدن بودند.....یک مرتبه درب ها را بستند ....و گفتند نه کسی خارج و نه کسی وارد شود....
🔹🔹 جمعیت زیاد پشت درب ورودی کارخانه بودند....🤔🤔
✅✅ منتظر تاببینند چه اتفاقی افتاده که....🤫
✅ بعد....اعلام کردند : ظاهرا یک نفر از کار گران کارخانه یک طاقه پارچه را تکه تکه نموده و می خواسته از کارخانه خارج تا بفروشد....که متوجه می شوند و می خواستند او را بگیرند و اخراجش کنند.....
🔹 یک دفعه مرحوم علی همدانیان صاحب کارخانه از راه می رسد...تا اوضاع را می بیند متوجه می شود...و یک دفعه فریاد می زند : من خودم به یکی از کارگرا مقداری پارچه دادم تا برود بازار جهت جذب مشتری و نمونه کار بفروشد ....بعد هم گفت که خود ان فرد فردا بیاید دفترش ...و اینگونه ابروی او را خرید و نگذاشت ابروی او در بین ان همه جمعیت برود.....
🔹بعد هم با او صحبت کرد ..بدون اینکه اورا اخراج کند راهی کارخانه کرد....
🔹🔰 اگر خوب بود جهت دوستان خود بفرستید ...تا اینگونه رفتار ها زیاد شود...
🔈🔈قدیمی ها اینگونه بودند....👇
@kanonemahdavi