قسمت۱- عزیمت بسم الله سفر رو با اذن مادر ارباب و حضرت حجت عجل‌الله‌فرجه شروع کردیم. درست که کمی دلشوره هم داشتم بابت این دست تنهایی نسبی و ترس از شدت گرمای هوا و شلوغی بیشتر امسال که میگفتند، اما غلظت و قدرت آرامشم بیشتر بود. مثل یک پتوی لطیف که خنکی شبهای اول پاییز رو به راحتی حریفه. تو قطار جاگیر شدیم. قطار لوکس درجه یک؛ درواقع همین یه مدل بلیت بود و منم گرفته بودم. بچه‌ها حسابی خوششون اومده بود. از همون اول پذیرایی و لاکچری بازیاشون شروع شد😅 و من نگران که اول راه اینا انقد بهشون خوش بگذره ادامه رو با سختی‌هاش چه کنم. و قطار برگشت که اینجوری نیست رو🤪 راه افتادیم از راه آهن تهران به مقصد خرمشهر (مرز شلمچه). دست به سینه گذاشتم، گفتم یا صاحب‌الزمان، من که نه معرفت دارم برا زیارت نه توان و شرایطش رو دارم برا مشایه تمام مسیر و پياده‌روی کامل هم‌قدم با عاشقان جد بزرگوارتون. فقط میام که… با بچه‌هام، سیاهی لشکرتون باشم. فقط میایم که این اجتماع مؤمنانه رو شلوغ‌تر کنیم؛ ترس و وحشت جنود شیطان رو افزون کنیم. میایم که هر لحظه، با دیدن این حد از وحدت و محبت، به یاد توصیفات دولت کریمه و تمدن آخرالزمانی مهدوی، زیر لب از عمق جان صدامون رو به عرش برسونیم: اللهم عجل لولیک الفرج ❤️ @hejrat_kon