این عصا و این سنگ تیمم حدود سه ماه است که به خانه‌ی ما اضافه شده؛ مادر ما در همین سه ماه، انقدر ناتوان شد، آب شد… سه ماه می‌شود که ما دستپخت مادر نخورده‌ایم، موی دخترهای من را مادرم شانه نکرده، یک دل سیر با ما حرف نزده، گلدان‌ها را مادرم آب نداده، باغچه را مادرم رسیدگی نکرده، مسجد نرفته، حدیث کساء هفتگی‌اش را نداشته… آخ دلم می‌رود به خانه مادر زینب -سلام الله علیهما- خانه آن‌ها هم سه ماه پیش اینطور نبود. مادر خانه سر پا بود؛ موی دختر ۵-۶ ساله‌اش را شانه می‌زد، غذا میپخت، گندم آسیاب می‌کرد، با حسنین می‌گفت و می‌خندید، مسجد می‌رفت و برای زنانْ معارفِ مکتب می‌گفت، یتیم و مسکین و اسیر سیر می‌کرد، صدای «السلام علیکم یا اهل البیت» نبی پشت درب خانه‌اش به گوش همه می‌رسید، چهره‌اش همه نشاطِ دنیای علی بود، شادی و شور از آن خانه ساده به همه عالم پراکنده می‌شد، صدای خنده حسنین و زینبین علیهم‌السلام از آن بیت نورانی به آسمان بلند بود. حالا اما سه ماه می‌شود که غم مهمان ناخوانده این خانه است، مادر این خانه در بستر است، عصا نمی‌دانم ولی راه رفتنش، خمیده است گریه سلاح دفاعی او از کیان دین و ولایت شده است، علی که با «سلام های بی جواب» به خانه برمی‌گردد، با دیدن درب خانه گرفته تا نگاه‌های بی‌رمق زهرا آتش می‌گیرد. حسن روز و شب نگاه به صورت مادر می‌کند و لب میگزد… نه… این خانه سه ماه پیش اینطور نبود… مادر خانه، ناحلة الجسم و منهدة الرکن نبود… الا لعنة الله علی القوم الظالمین @hejrat_kon پی‌نوشت: - رُوِىَ اَنَّها عليهاالسلام ما زالَتْ بَعْدَ اَبيها صلي الله عليه و آله مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ ناحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ باكِيَةَ الْعَيْنِ مُحْتَرَقَهَ الْقَلْبِ يُغْشى عَلَيْها ساعَةً بَعْدَ ساعَةٍ [مناقب ج3:362.] گفته اند: حضرت فاطمه عليهاالسلام پس از پيامبر صلي الله عليه و آله پيوسته سرى بسته از شدت درد و جسمى نحيف و در خود فرو شكسته و چشمى گريان و قلبى سوخته داشت كه ساعت به ساعت از حال مى رفت و بى هوش مى شد. - اللهم اشف مرضی المسلمین یا اله العالمین