برداشت_چهارم نزدیک غروب شد ... از آن دلگیر ترین هایش ... که نمیدانی چه مرگَت هست ... فقط میدانی بزرگی را از دست داده ای که دیگر برنمیگردد ... مثل طلایی که کلاغی سیاه در شب جمعه ای آن را از تو و مردم کشورت ربود و تو حیران میان خیابانها ،،، فرسخ ها پیاده راه میروی تا شاید به میدانی برسی که کمی از عطر وجودش را به یادگار میان شیشه قلبت پر کنی و به خانه ببری ،،، برای روزهای سخت دلتنگی ... @hekayate_deldadegi