زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم
همت
🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀
این قسمت دشت های سوخته
فصل اول
قسمت4⃣
ژیلا که نمی خواست همسرش را برنجاند
گفت:حرفی نیست،حالا که شما
می فرمایید خودش اصرار کرده ،من هم
حرفی ندارم ولی....😔😔😒😏
ولی چی؟؟😔😔
نمی خواهم مزاحم دیگران بشم،یعنی
خجالت می کشم😔😔😒😞
من هم بدتر از توام ولی فعلا زیاد سخت
نگیر😔😢😏😏
فعلا شرایط،شرایط جنگه و ما هم در
حال جنگیدن با دشمن ایم و زندگی
عادی نداریم.😔😔😏😞
ژیلا گفت:البته حق باشماست!😒😒
و همیشه همینطور بود . همیشه شرایط ،
شرایط عادی نبود و ژیلا هم البته این را
پذیرفته بود😞😔
برای او مهم این بود که در این شرایط
سخت جنگی،بتواند اگر نه در کنار لا اقل
نزدیک ابراهیم باشد.پس با این همه حالا
خوشحال بود.خوشحال بود که به هر
حال کنار ابراهیم نشسته بود،با ابراهیم
حرف می زد.☺️☺️
با ابراهیم به اطراف نگاه می کرد و با
ابراهیم نفس می کشید😊😊😒😢
ادامه ی این داستان فردا در کانال
تخصصی شهید همت
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Hemmat_channel