°•| 🌿🌸
#به_نام_نامی_الله
بسم الله الرحمن الرحیم
#بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید.....
(قسمت چهارم)
🌻🌻🌻
نشستیم دور هم و مهران شروع کرد به سر به سر گذاشتن علی.....
بهشون خیره شدم ... بهترین دوستای من بودند..
دوست چیه اصلا !!
برادر بودند تنها کسایی که توی این دنیا و جهنمش داشتم...
اگه فقط اراده میکردن جونمم براشون میدادم ...
چه مهران که از دوره ی دبیرستان با هم بودیم چه علی که از دانشگاه به جمع ما اضافه شد...
هیچکس دیگه اجازه نزدیکی و ملحق شدن به ما رو نداشت
هر چقدر که این مهران شوخ و پر حرف بود برعکسش علی بود سر به زیر و اروم....
اصلا دوستی ما سه تا هم جور نبود....
با خانواده مهران در یک سطح بودیم اما علی...
چند جا هم زمان کار میکرد و از مادرمریض و خواهر کوچیکش مراقبت میکرد....
چند مرتبه خواستم کمکش کنم ولی به هیچ عنوان قبول نمیکرد..
و من....
غرورم فقط برای دیگران بود ... برای مهران و علی اصلا غروری نداشتم که بخوام خرجش کنم.
حتی بعضی اوقات بهم میگفتن : تو معلوم نیست کدوم طرفی هستی بابا ؟؟؟
یه بار اینقدر خشکی که با صد من عسلم نمیشه خوردت ....
یه بارم که اصلا انتظار ازت نمیره . همچین شوخ و شیطون میشی.... که ما میمونیم تو واقعا کی هستی !!! مثل این میمونه که این امیر رو برداشتی یکی دیگه گذاشتی ....
داداش واقعا چند چندی با خودت... ؟؟
واقعا هم درست میگفتند :
اما .....!!!!
اونا چه میدونن از این که من همون بچه پنج سالم که دلم شیطنت میخواد ......
منم میخوام شاد باشم و بخندم اما دریغ......
خیلی حسرتها داشتم و دارم ....
_اهه بچه ها خسته شدم پاشید بریم یه جای دیگه... پاشید....
خودم زودتر بلند شدم و دستمو طرف علی دراز کردم..
_ بلند شو داداش تا فردا هم بشینی این فکش بیشتر گرم میشه مگه نمیشناسیش.!!!
+ بابا امیر 😳 امشب شمشیر از رو بستی هااا
ای ایها الناس به داد من بی نوا برسید میخواد قطعه قطعم کنه... ؟؟!!!
_مهرااان ببند بلند شو حوصلم سررفت
+ داداش راه کار دارم که سر نره؟؟ 😉
_چی ؟؟
+ شهربااازی😃😃
....
#ادامه_دارد .....
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•| 🌿🌸