°•| 🌿🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🥀
#بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید.....
پارت ۱۳۲
🌷🌷🌷
چرا باور میکنم...
خیلی هم خوب باور میکنم پسر شیطون ..!!
هر چی باشه تو هم رفیق مهرانی دیگه .. !!
کمال همنشین و .... !!
و در حالی که خم میشد به سمت پاهاش
که دم پایی ابری ...
و بعد سریع دمپایی رو فرشی که می پوشید بیرون اورد و بلند شد ..
الان یه دمپایی ابری بهت نشون میدم اونسرش ناپیدا ..
منو سر کار میزاری اره ..
در حالی که با تعجب و خنده بلند میشدم ..
دستمو بردم جلو مامان و با چشمهای گرد کرده گفتم ..
مامان جان راست میگم به خدا سرکاری چیه اخه...
درست عین حرف مهران بهتون گفتم ...
که اولین ضربه رو خوردم ..
با بهت ایستادم و برگشتم سمت مامان سهیلا ...
مامان واقعا زدین الان .. ؟؟!
مامان از روی حرص گفت :
نه مامان جان چه زدنی من فقط نازت کردم ...
خندم گرفت و گفتم :
اخه خیلی هم قشنگ بود
خیلی هم مزه داد ..
پس از این به بعد همیشه از این کارها بکنید ..
صدای پر حرص مامان بلند شد ...
محمد ...
بابا که از خنده ضعف کرده بود ..
سریع خندشو و خورد
بلند شد و
گفت :
بله خانم ؟؟
ببین پسر گلت چقدر اذیت میکنه خب یه چیز بهش بگو دیگه ..
بابا قیافه جدی به خودش گرفت و یکمم خشم مخلوط صداش کرد و برگشت سمت من و گفت :
د اخه پسر جان چرا انقدر مادرتو حرص میدی ..
دیگه نبینم این کار رو تکرار کنی هاا ...
دستامو بردم بالا که بگم چشم تسلیم ..
که با چشمک بابا مواجه شدم ..
ادامه_دارد
💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•| 🌿🌸