°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت چهل وچهارم #کرامات_و_معجزات_شهدا 🔰کلاس صالحین که تموم شد مسئول پایگاه اومد تو حلقه گفت : خوا
🌹قسمت چهل وپنجم 🚶تو راه خونه بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه که کردم دیدم لیلاست. -الو جانم لیلا، چیزی شده؟ +آره حنانه برای ثبت نام حضوری باید تا چهارشنبه بریم و مدارک تحصیلی هم لازمه 😳-هااااا مدرک تحصیلی ؟ +نه پس مدرک غیرتحصیلی -لیلا من چطوری برم مدارکمو بگیرم 🚌+هیچی سوار یه وسیله نقلیه اعم از اتوبوس یا تاکسی میشی مقصدتو میگی به مقصد که رسیدی پیاده میشی نازنینم -یوخ بابا 😐 نادان میگم من اون موقعه خیلی بی بودم -حنانه بس کن، من به شخصه بهت افتخار میکنم حال تو مهمه نه گذشته ات -روم نمیشه بخدا +بس کن پرونده تو گرفتی زنگ بزن میام دنبالت -باشه توکلت علی الله +آفرین خانم گل منتظرتم فردا 😳خیلی استرس دارم فردا باید برم مدرسه خجالت میکشم. ساعت ده صبح پاشدم حاضر شدم کارت ملی برداشتم. نیم ساعت - یک ساعت بعد رسیدم مدرسه. 🔰پام گذاشتم داخل بسم الله الرحمن الرحیم گفتم رفتم داخل فضای داخلی دبیرستان تغییر نکرده بود، در دفتر مدیریت دبیرستانو زدم رفتم داخل مدیر : بفرمایید خانم -سلام خانم +سلام بفرمایید درخدمتم -خانم اومدم پرونده تحصیلیمو بگیرم +فامیلی شریفتون؟ -معروفی 😳مدیر با تعجب سرشو بلند کرد گفت حنانه معروفی سرم انداختم پایین گفتم بله... ❤️+وای چقدر خوشحالم تغییر کردی اینم پروندت دخترم، برای کجا میخوای؟ -خانم حوزه شرکت کردم +موفق باشی عزیزم خداحافظ ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f