°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٥۲ #تفحص_شهیدی_که؛ #خون_تازه_از_حلقومش_بیرون_مى_زد! 🌷رفیعی با دست های خونی وارد
🌷 ٥۳ 🌷در خط بوديم. مسئول محور، «حاج على موحد» همراه با برادر «حسن قربانى» به خط آمده بودند تا به نيروها سر بزنند. من بيرون سنگر ايستاده بودم كه با آنها برخورد كردم. حاج على به من گفت: «فلانى برو داخل سنگر، اينجا در خطر هستى.» گفتم: «الان مى روم.» 🌷ايشان يك عصا همراه داشت. با آن مرا مورد خطاب قرار داده و گفت: «به تو مى گويم برو توى سنگر!» من بالاجبار تصميم گرفتم به داخل سنگر بروم. هنوز چند قدمى داخل سنگر نشده بودم كه پشت سرم يك گلوله به زمين خورد. 🌷نگاهى به عقب انداختم، ديدم حاج على موحدى و حسن قربانى هر دو بر زمين افتاده اند. هر دوى آنها در اثر برخورد تركشهاى آن گلوله به شهادت رسيده بودند. راوى: اسماعيل عابدى http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f