داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت✍. رفتن جلو دیدن؛ ، صدها بار نوشته؛ حسیـــن.... حسیـــن.... .... طوریکه انگشتش زخم شده💔 ! ازش پرسیدن: حاجی چکار میکنی ⁉️گفت: چون میسر نیست من را کام او، میکنم با .... ❤️