بلافاصله نگاهم به سر آقاابراهیم افتاد... قسمتی از موهای بالای سر او سوخته بود.. مسیر یک گلوله را می شد بر روی موهای او دید! با تعجب گفتم: داش ابرام سرت چی شده؟ دستی به سرش کشید. با دهانی که به سختی باز می شد گفت: می دانی چرا گلوله جُرأت نکرد وارد سرم بشود؟ گفتم چرا؟ ابراهیم لبخندی زد و گفت: گلوله خجالت کشید وارد سرم بشود، چون پیشانی بند "یامهدی" به سرم بسته بودم... 🌷 📙سلام بر ابراهیم۲ 🌷الهم عجل لولیک الفرج ❤️ ❤️ @hemmat_hadi