در عملیات بدر با هم راهی منطقه هور شدیم‌. به علی گفتم تو جلوتر نرو! با تعجب گفت:چرا !؟ گفتم: تو در همه عملیات ها یا تیر خوردی یا ترکش! اصلا هر چی تیر و ترکش سرگردان است مثل آهن ربا جذب میکنی! علی خنده تلخی کرد و جلو رفت. در همان عمليات بود که ترکش بزرگی به سرش خورد. قسمتی از جمجمه ی او آسیب دید با ناراحتی او را روی برانکارد گذاشتیم و حرکت کردیم. فکر کردم شهید شده. اما انگار نه انگار! روی برانکارد که بود گفت: هوا سرد است یک پتو بیندازید روی من! با خنده گفتم: مگر تو شهید نشده ای!؟ علی هم گفت: نه؛ من وقتی شهید میشوم که تیر به پهلویم بخورد! الان وقتش نیست‌. علی خرمدل در فروردین سال ۶۵ با اصابت تیر به پهلویش، به مادرسادات اقتدا نمود. 📙برگرفته از کتاب مهرمادر 🍃🍂🌼🍃🍂🌸🍃