امشب بخشی از من، لا به لای آوارهای خونی و خاکی پرسه می‌زند. دست خودم نیست؛ چشمم روی خطوط جوشن می‌چرخد و گوشم پر از نوای لالایی است و قلبم روی کفن کودک پنجاه شصت سانتی مچاله شده! مادرش نشسته یک طرف و چنگ می‌زند به برهوت سینه. دست‌هام را می‌کشم روی کهنگی پارچه؛ پدرش مات نگاهم می‌کند. کسی فریاد می‌زند: 🤲ای تکیه‌گاه آن‌که هیچ تکیه گاهی ندارد... زانوهای مرد شُل می‌شود و گوشه‌ی دیوار فرو می‌ریزد! 🤲ای فریادرس آن‌که فریادرسی ندارد... هزار جفت دست خالی بالا می‌آید و کفنِ کوچکِ خونی را می‌گیرد روی آسمان. 🤲ای یاری‌گر آن‌که یاری ندارد... قلبم تا عرش می‌دود! 🤲ای امان آن‌که هیچ امانی ندارد... درد می‌پیچد توی رگ‌هام. زمزمه می‌کنم: 🤲ای فرمانده آسمان‌ها و زمین، 🤲فریاد...فریاد 🤲به عزیزکرده‌ی شش ماهه‌ی کربلا، 🤲چشم این جهان دود زده را، 🤲کودکان مظلوم 🤲پدران ناامید و 🤲مادران داغ‌دیده را، 🤲به جمال منجی روشن کن. هزار جفت چشم نمناک، روی بند ۲۸ کشیده می‌شود و فریاد آمین می‌پیچد توی آسمان! http://eitaa.com/joinchat/687276409Ce2564199e3