امشب
بخشی از من،
لا به لای آوارهای خونی و خاکی
#غزه پرسه میزند.
دست خودم نیست؛
چشمم روی خطوط جوشن میچرخد
و
گوشم پر از نوای لالایی است
و
قلبم روی کفن کودک پنجاه شصت سانتی مچاله شده!
مادرش نشسته یک طرف و چنگ میزند به برهوت سینه.
دستهام را میکشم روی کهنگی پارچه؛ پدرش مات نگاهم میکند.
کسی فریاد میزند:
🤲ای تکیهگاه آنکه هیچ تکیه گاهی ندارد...
زانوهای مرد شُل میشود و گوشهی دیوار فرو میریزد!
🤲ای فریادرس آنکه فریادرسی ندارد...
هزار جفت دست خالی بالا میآید و کفنِ کوچکِ خونی را میگیرد روی آسمان.
🤲ای یاریگر آنکه یاری ندارد...
قلبم تا عرش میدود!
🤲ای امان آنکه هیچ امانی ندارد...
درد میپیچد توی رگهام.
زمزمه میکنم:
🤲ای فرمانده آسمانها و زمین،
🤲فریاد...فریاد
🤲به عزیزکردهی شش ماههی کربلا،
🤲چشم این جهان دود زده را،
🤲کودکان مظلوم
🤲پدران ناامید و
🤲مادران داغدیده را،
🤲به جمال منجی روشن کن.
هزار جفت چشم نمناک،
روی بند ۲۸ کشیده میشود و فریاد آمین میپیچد توی آسمان!
http://eitaa.com/joinchat/687276409Ce2564199e3