ای خدای بزرگ، برای من چه مانده است؟ نام خود را بر سر چه باید بگذارم؟ آیا پوست و استخوان من، مشخص نام و شخصیت من خواهد بود؟ آیا ایدهها، آرزوهای من شخصیت خواهند داشت؟ چه چیز است که «من» را تشکیل داده است؟ چه چیز است که دیگران مرا به نام آن میشناسند؟
در وجود خود مینگرم، در اطراف جست و جو میکنم تا نقطهای برای وجود خود مشخص کنم. در این میان جز قلب سوزان نمییابم که شعلههای آتش از آن زبانه میکشد، گاهی وجودم را روشن میکند و گاه در زیر خاکستر آن مدفون میشوم.
آری از وجود خود جز قلبی سوزان اثری نمیبینم. همه چیز را با آن میسنجم. دنیا را از دریچهی آن میبینم. رنگها عوض میشوند، موجودات جلوهی دیگری به خود میگیرند.
📚از
#کتاب خدا بود و دیگر هیچ نبود اثری از
#مصطفی_چمران
✒️ ★᭄ꦿ
@heralpoem