#روایت_من
از سری مشکلاتم با هنرجویان
۱. +"میدونین من تدریس داستاننویسی میکنم؟ اگر میخواهین خاطره شهدا و رزمندگان را بنویسین مدرسان دیگه را که تخصص این کارو دارن بهتون معرفی میکنم"
_ "بله، من فقط میخوام داستان بنویسم"
جلسه دوم
_"استاد میشه چندتا کتاب خوب از نویسندگان خاطرات جنگ معرفی کنین؟ اگه بخوام خاطرات یه رزمنده رو بنویسم از کجا شروع کنم؟"
😐😐😐😐
۲.+ "عزیزم اینهایی که نوشتی اسمش رمان نیست، اینها درواقع مواد اولیه هست که قراره با اصول داستاننویسی تبدیل به رمان یا داستان بشه، متوجه شدی؟"
_ "بله استاد، ممنون از راهنماییتون"
آخر همون جلسه
_ "استاد الان دیگه میشه رمانم رو بدم به ناشر واسه چاپ؟"
😐😐😐😐
۳. +" حرف شما رو قبول دارم که اینها واقعیه و اتفاق افتاده ولی براساس اصول داستاننویسی بهتون پیشنهاد میکنم حذفش کنین."
_ "نه استاد اینها واقعیه، نمیشه حذفشون کنم."
چند دقیقه بعد
_ "استاد این اسکرین شاتها را ببینین تا بفهمین دارم راست میگم، شما که اونجا نبودین، شما که ندیدین."
😐😐😐😐
۴. _"اعضای گرامی، شما همهتون گفتهبودین اصول داستاننویسی رو بلدین ولی حالا که دارم نقد میکنم میبینم از پایه ایراد دارین، حالا لطفا همهتون مضمون، موضوع و ایده و طرح بنویسین"
+ "استاد ما هنوز هنرجوئیم مثل شما که نیستیم."
_"آخه ایده و طرح را باید توی دوجلسه اول یادتون میداد استاد قبلی، من الان چکار کنم؟!"
یادشونم میدم ولی هیچوقت نمینویسن و توقع چاپ آثارشون هم دارن که اگه من حامی مالی بودم منتشر نمیکردم
😐😐😐😐
✍️ زهرا ملکثابت
.