روزم را با مثنوی‌خوانی آغاز کردم، نه قبل از آن یک گروه قدیمی را ترک کردم. گروهی که ادمین آن از من یک داستان طنز برای نقدکردن می‌خواستند و هر داستانی که فرستادم فرمودند حجمش کم است یا سیاسی نباشد! در نهایت یک داستان پرحجم و گُل‌ مَنگلی با موضوع ازدواج فرستادم که سیاسی نباشد. [ طنزهایم با موضوع اسرائیل و سیاست‌های آمریکا و نقد جامعه بعد از مسائل بدحجابی و اینها سیاسی است 😐] خلاصه که داستانم نقد شد و همان وقت گفتند که این داستان لایه‌های عمیقی ندارد و من هم گفتم که این داستان فکاهی است و لزومی ندارد لایه‌های عمیق داشته‌باشد. چندروز بعد این پیامشان در گروه است: "اصلا از این نکات هم که بگذریم، فراخوان طنز ما مبتنی بر این بود که تلاش کنیم داستان طنزی بنویسیم که فراتر از سطح زبانی و مزه‌پرانی‌های شخصیت‌های داستانی باشد‌. هدف این بود که تلاش کنیم داستان طنزی بنویسیم که طنزش، نه لزوما در کلمات و لحن شخصیت، بلکه در «دیدگاهی» باشد که داستان مطرح میکند، در پیرنگ و حداقل در خود شخصیت. اگر کتاب «اندیشیدن با طنز» را تهیه کرده باشید (در گروه چندین بار معرفی کرده بودیم)، در آنجا متفکرین و صاحب نظران به نامی در جامعه‌شناسی، زبان‌شناسی و فلسفه و... دیدگاهشان در مورد طنز را گفته‌اند." متاسفانه بنده حریف اینگونه تناقضات نیستم پس خداحافظی گرم و گیرایی کرده و گروه‌شان را ترک کردم 😊 .