#داستان_پند_آموز࿚⟮▹📚◃⟯࿙
داستان
دخترک
و
پیرمرد
🗣یه روز ی پیرمرد👨🦳 سوار یک اتوبوس شد و ناگهان چشمش ب یک دخترک 👩🦰بد
#حجاب افتاد .پیرمرد با خونسردی و لحنی مهربان نزد دخترک رفت و گفت:
👨🦳دخترم ! این چه
#پوششیه؟تمام موهات بیرونه! میدونی ک این کارت نادرسته! وباعث میشه چند نفر به
#گناه بیوفتند خدای نکرده؟
🗣دخترک با عصبانیت و کنایه، پشت چشمی نازک کرد و گفت:
👩🦰:ببخشید حاج اقا !!! اما
#پوشش خودمه !
#زیبایی های خودمه !
هر کاریم دوس داشته باشم انجام میدم و بکسی ارتباطی نداره!
میخوان خودشون
#نگاه نکنن که به گناه نیوفتن !به من چه!؟
🗣دقایقی گذشت و پیر مرد👨🦳 چیزی نگفت
ناگهان فکری ب ذهنش رسید ☝
پیر مرد پاهایش را از
#کفشش بیرون اورد .چند دقیقه بعد همان دخترک
#بدحجاب در حالی که دماغش را گرفته بود باحالتی طلبکارانه گفت:
👩🦰:اه اه اه !!.این چه
#بوییه راه انداختی ؟!
👨🦳:پیرمرد لبخند ملیحی زد وگفت:
پای خودمه دوس دارم از کفش درش بیارم و به کسی ربطی نداره !
خوب
#شما_بو_نکن!! به من چه!
#اللهمعجلولیڪالفرج💚
🧱🧱🧱🧱🧱🧱🧱🧱
@herimashgh🧱
🧱🧱🧱🧱🧱🧱🧱🧱