✅رمان روژان
🌼فصل دوم
🌸قسمت نود سوم
مرد تا یک قدم به مسجد نزدیک شد سعید به سمتش دوید تا قبل از عمل کردن بگیرش ولی ...
با صدایی که از بغض میلرزید ادامه داد
_ولی تا دست طرف رو گرفت .اون نامرد شاسی رو فشار داد و هردو منفجر شدند با وحشت به بدن تیکه پاره اش نگاه میکردم.روژان قرار بود ماه دیگه دخترش به دنیا بیاد . ای خدا
صدای گریه اش بلند شد .منم پابه پایش اشک می ریختم .دلم به حال خانمش میسوخت .چطور به او خبر شهادت مردش را داده بودند .چگونه میگفتند طفلت نیامده یتیم شده بود.
دیگر سوالی نپرسیدم میدانستم که با یادآوری شهادت دوستش بهم ریخته است و هر وقت آرام شود میگوید چه بلایی به سر خودش آمده است.
مدتی که گذشت کمی آرام شده بود انگار میخواست تمام اتفاقات را بگوید و خودش را آرام کند
_من و علی ماتمون برده بود باورمون نمیشد سعید شهید شده تا به خودمون اومدیم و به سمتش رفتیم یک ماشین انتحاری به ما نزدیک شد .چشمم به مرد سیاه پوش داخل ماشین بود که با ماشین وارد مسجد شد تا به سمتش رفتم ماشین منفجرشد و دیگه چیزی نفهمیدم.
وقتی به هوش اومدم تو بیمارستان بودم.اونجا گفتند که انگار موقع انفجار یک تکه از بدنه ماشین وارد پهلوم شده و خدا رحم کرده که به کلیه ام آسیب نرسونده .میگفتن حالم خوب نبوده چندساعت هم تو کما بودم که خدا کمک کرده و به هوش اومدم.
با صدایی که پر از حسرت و بغض بود آهسته نجوا کرد
_لیاقت شهادت هم نداشتم.کاش من به جای شهید رفته بودم.
ناراحت و با گله نالیدم
_کیا....ن
_خانومم میبینی که بادمجون بم آفت نداره .عزیزم میشه قرآن رو برام بیاری
دیگر مثل کف دستم میشناختمش .
هروقت ناراحت بود به قرآن پناه میبرد تا آرامش کند.میدانستم بخاطر اتفاقات پیش آمده وبخاطر سعید و کودک به دنیا نیامده اش ناراحت است و نیاز به منبع آرامشش دارد.
قرآن را برایش آوردم.
با مهربانی قرآن را گرفت
_ممنونم عزیزم.
روبه قبله نشست و شروع به خواندن قرآن کرد .من عاشق صوت قرآنش بودم.به تخت تکیه زدم و چشم دوختم به تکیه گاه زندگیم که حال و روزی خوبی نداشت.
نگاهم به مردی بود که آرزویش شهادت بود و شاید التماس های من به خدا او را زمین گیر کرده بود و بال پروازش را بسته بود.
میخواستم خودخواه باشم و تا ابد او را برای خودم نگاه دارم.کیان برای من دلیل زندگی بود.آن شب فکر میکردم کیان دیگر تا ابد کنارم می ماند و نمی دانستم یک سیب تا به زمین برسد هزاران بار چرخ میخورد.
نویسنده: زهرا فاطمی
🥀🍃🥀🍃🕊🍃🥀🍃🥀
@Shamim_best_gift