💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 . اما سكوتش و نگاهش به مناظر بیرون ماشین نشون مي داد که تمایلي برای حرف زدن نداره. خونه که رسیدیم باز هم خواستم سر حرف رو باز کنم و باز امیرمهدی موضوع رو به بعد موکول کرد . در عوض وقتي که روی تخت جاگیر شد و باباجون بعد از تعویض لباس هاش تنهامون گذاشت ، لبخند رو چاشني حرفش کرد و گفت: امیرمهدی –بببیییااااا .. ااایییننن .. ج .. ج ... اااا. و با سر به طرف خودش اشاره کرد. موهام رو پشت گوش زدم و به سمتش رفتم . با خوشحالي گفتم: من –حرف بزنیم ؟ ابرویي بالا انداخت و در عوض گفت: امیرمهدی –کكممممككك ... کكككنننن. دست به طرفش بردم و کمك کردم که به پهلو بخوابه . دست زیر بدنش رو صاف قرار دادم و دست دیگه ش رو روی بدنش. به دستش اشاره کرد: امیرمهدی –ببب .... خ .. خ ...واااااببببب. چقدر خوبه اینكه حس کني پازل وجود کسي که دوسش داری با وجود تو تكمیل مي شه. جای خالي کنارش رو سریع پر کردم نمي دونست که همین حصار بي حس برای من تموم دنیاست. چقدر زیبا برام عاشقانه خرج کرد و مهرش رو نشونم داد . آروم زمزمه کرد: امیرمهدی –مممییي .. خ ... خ ...وااااامممم ... ببب ..خ ... خ ... واااابببممم .. هَ ... هَ ... ممممیییننن ..ج ... ج ...اااا... ببب ...خ ... خ ... واااببب . (مي خوام بخوابم . همینجا بخواب ) لبخند زدم به حال و هوایي که عجیب دو نفره شده بود. عاشقانه های پر رمز و رازش ملس بود و خوش طعم . کفم برید از شیدایي! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem