💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 امیرمهدی –شما چنان تنبیه مي کني که آدم جرأت نميکنه حرففي بزنه . آخرین بار که بهت گففتم برو ، رففتي دو سساعت تو آشپزخونه و بیرونم نیومدی. من –حق داشتم . عصبیم کردی از بس گفتي برو. امیرمهدی –منم حق داشتم . نمي خواسستم برای موندت هیچ اجباری باشه .. نه به حكم شوهر بودنم و نه به حكم مریض بودنم . مي خواسستم آزادانه انتخاب کني. من –من که ده بار گفتم نمي رم. امیرمهدی –منم هر بار مي خواسستم بیشتر ففكر کني . مخصوصا با شرایطي که داشتم . ممكن بود هیچوقت نتونم حتي دسستم رو تكون بدم. من –حالا که مي بیني نگرانیت درست نبود . نفس عمیقي کشید: امیرمهدی –تو اونقدر برام ارزش داشتي که بخوام همه ی تلاشم رو برای خوب شدن بكنم . وقتي هدففم خوشبختي تو باشه حاضرم برای جا به جا کردن کوه هم قدم جلو بذارم. من –اما من فكر مي کنم حرفای دکتر پورمند باعث شد یه دفعه کوتاه بیای. سرش رو کمي بالا برد و من رو کامل تو حصارش کشید . طوری که صورتم مماس با سینه ش بود: امیرمهدی –حرففای یاشار ففقط باعث شد قاطع تر تصمیم بگیرم. من –هنوزم نمي خوای بگي چي گفت ؟ امیرمهدی –برات مهمه ؟ من –آره. امیرمهدی –یاشار خوب مي دونسست برای اینكه به حرففاش گوش کنم باید از کجا شروع کنه ! وقتي اسسمت اومد سسكوت کردم تا حرففش رو بزنه. نفس عمیقي کشید و ادامه داد: امیرمهدی –از اولش گففت .. از همون موقعي که من رو بردین بیمارسستان . هرچي دیده بود گفت ، حتي از کارهای حاج عمو و البته حرففای خودش . اینكه مي شنیدم تو تموم وقتت رو تو بیمارسستان مي گذروندی ..... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem