💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 من –ترك عادت موجب مرضه عزیزم ... حالا بزن بریم که عشقه .. بزن بریم که عشقه.. و استارت زدم. در طول مسیر مدام تذکر مي داد که آروم برم . منم به ظاهر حرفش رو گوش مي دادم ولي یك دفعه چنان سرعت رو بالا مي بردم که اعتراضش بلند مي شد . عجیب دلم اذیت کردن مي خواست اونم اذیت کردن مرد دوست داشتنیم رو. گوشه ی خیابون ماشین رو پارك کردم و حین بستن قفل فرمون گفتم: من –پیاده شو بریم یه لباس خواب بخرم . امشب باید بپوشیش! صدای متعجبش باعث شد نگاهش کنم: امیرمهدی –چي ؟ من –لباس خواب.. امیرمهدی –برای کي ؟ نگاه عاقل اندر سفیهي بهش کردم: من –برای تو دیگه .. نه پس برای من بخریم بعد تو بپوشي ؟ دهن باز مونده ش نشون مي داد همین فكر رو کرده! نتونستم جلوی خنده م رو بگیرم . بلند بلند خندیدم و گفتم: من –همین فكر رو کردی ؟ دو تا دستش رو گذاشته بود رو صورتش و مي خندید . لرزش شونه هاش نشون مي داد کم مونده قهقه بزنه. من –جون مارال عجب فكری کردی... هنوز هر دو مي خندیدیم 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem