‍ این روزها بعد از سقوط شوک آور بشار اسد، هر کسی از ظن خود یار ماجرا شده و سقوط او را متوجه به یک کانون خاص ارزیابی میکند و بر اساس آن تجویزاتی صادر میکند. برخی مانند اصلاح طلبان با اتخاذ یک دیدگاه رمانتیک و با اقتباس از ادبیات اندرزنامه ای حکومت های استبدادی را تشویق به اصلاحات سیاسی و بازگشت به اعتماد مردم میکنند. در نقطه مقابل اصولگرایان اعتماد به آمریکا و برخی از دولت های منطقه ای متحدش را مهمترین عامل شکست بشار اسد میدانند. آنان با استناد به نقل قول های رسمی و غیررسمی فقدان روحیه رزم آوری بشار اسد را موثرترین عامل بعنوان متغیر نهایی رقم زننده وضعیت سیاسی امروز سوریه میدانند. منتقدین سیاست خارجی ج‌.ا خیانت روسیه را پررنگ میکنند و ماجرای پیش آمده را به معاملات پشت پرده احتمالی روسیه و ترکیه نسبت میدهند.استراتژیست ها و ملیتاریست ها نیز از ضعف امکانات راهبردی نیروهای مقاومت پس از ماجراهای ۷ اکتبر سخن میگویند. هر چند بدوا اینطور به ذهن خطور میکند که این عوامل همه در تبیین چندوجهی اجتماعی و سیاسی جهان انضمامی موثر است اما فقدان یک نظریه معتبر علمی در تحلیل، شطح گویی را تا به آنجا می رساند که برخی سقوط اسد را به فیلتر نبودن شبکه های اجتماعی یا رویکرد نئولیبرالی اقتصاد سوریه نسبت میدهد. مشخص است دز چنین عرصه مشوبی از تحلیل نه تنها نمی توان از تجربه سوریه درس گرفت بلکه تجویزاتی صادر خواهد شد که به گمراه کردن بیشتر دیگران منجر خواهد شد. در روابط بین‌الملل، عوامل ساختاری و غیرساختاری به دو دسته از مولفه‌هایی اشاره دارند که بر رفتار دولت‌ها و سایر کنشگران بین‌المللی تأثیر می‌گذارند. عوامل غیرساختاری، به جنبه‌های داخلی، هویتی، فرهنگی و روان‌شناختی کنشگران اشاره دارند که در تبیین رفتار آنها نقش دارند. این عوامل معمولاً در نظریات سازه‌انگارانه و لیبرال برجسته می‌شوند. در نقطه مقابل عوامل ساختاری است که به آن دسته از ویژگی‌ها و نیروهایی اشاره دارند که از ساختار نظام بین‌الملل نشأت می‌گیرند و به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم رفتار کنشگران را محدود یا هدایت می‌کنند. این عوامل عمدتاً از دیدگاه‌های ساختارگرا (مانند رئالیسم) مورد تأکید قرار می‌گیرند. واقعیت این است که بدون توجه به متغیرهای ساختاری مانند ویژگی‌های نظام بین‌الملل، مداخله قدرت های بزرگ و نقش هژمونی و سلطه نمیتوان متغیرهای سطح واحد مانند ایدیولوژی و فرهنگ، شخصیت و ویژگی رهبران و فشارهای داخلی را تبیین کرد. مساله اصلی این نیست که در کشورهایی که از رنج استبداد ساقط میشوند دموکراسی نیست. مساله اینجاست که آمریکا اجازه نمیدهد که دموکراسی و تقویت مناسبات دو جانبه دولت و ملت در این کشورها شکل بگیرد. هژمون و سلطه به یک فرمول و معادله ای دست یافته است: فشار اقتصادی برای برهم زدن شالوده های مدنی و ایجاد تنگنای ژئوپلتیک برای تخلیه امکانات راهبردی و هجمه تبلیغاتی برای برهم زدن تعادل های عقلانی و آغاز فرایند تساقط! از این واقعیت نمی توان غافل شد که غرب نظریه صلح دموکراتیک را برای همان غرب میخواهد و تجویزات دموکراتیک آنها صرفا اهرم فشاری برای دامن زدن به تضادهای اجتماعی کشورهایی است که در جغرافیای خود مستقل از غرب تولید قدرت میکنند و چنانچه در این کشورها امر بر تقویت جامعه مدنی و تقریب مردم و حکومت دائر شود غرب خود بزرگترین دشمن دموکراسی در این کشورها خواهد بود. هر چقدر هم شما مسئولین را به بازگشت به مردم تشویق کنید در آینده نظام جهانی به سرکردگی آمریکا علی رغم دادخواهی و ژست دموکراسی شما خواهند کوشید تا با فشار و مهار شدید ایران در محیط سیاست خارجی، تسهیل کننده و تزریق گر نوعی از رادیکالیسم دوگانه (اجتماعی و حکومتی) باشند تا با بروز بحران های درونی مانعی جدی بر سر راه توسعه سیاسی در ایران باشند. ┄┅═✧☫✧═┅┄ 🔻 🆔️@hezboollah110